سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

مهمونای تهرونیم ظاهراَ کاری اداری , شایدم غیری اداری داشتن. منا رسوندن تا محلی کارم آ خودشون رفتن دنبالی کاری که بخاطرش اومده بودن اصفهان. بندگانی خدا خیلی به زحمت افتاده بودن. ولی خب دیگه نیمیتونستم امروز مرخصی بیگیرم, به جانی خودم نباشه-به جانی شوما نیمیشد, بهم مرخصی نمیدادن.

به یاسی گفتم :خب ناهار چیکار میکنین؟ کوجا قرار بزاریم؟
یاسآیوسف یه نیگاهی بهم کردن آ قرار شد نزدیکای ظهر باهم وعده کنیم.

ساعت از یازده گذشته بود که آبدارچی شرکت اومد آمار نهار روبگیره. یه جوجه بدونه مخلفات سفارش دادم ولی گفتم از منو یوخده صبر کن شاید کنسلش کنم. آ شروع کردم با اس-ام-اس با رفیق آ رفقا تهرونی تنظیم کردنی برنامه ناهارمون آ گفتم :باباجون پس چیطور شد؟؟؟ من همینجا ناهار بیگیرم؟ یابیام باهم بریم بیرون؟آقا یوسف میخواست الا و بلا بره بریونی اعظم. هرچی نصیحت کردم که بابا اولا که بریون چربس خب نیست. دوما حالا چرا بریونی اعظم؟مگه قحدیس؟حالا یه امروزا کوتاه بیایین آ بیایین بریم لبی زاینده رود توو پارک یه نون آ پنیر هندونه مهمونی من . میچسبدااا
نشد که نشد .

یه اجازه ی یکساعتی گرفتم آ زدم از شرکت بیرون. اینا هنوز میخواستن برن چهارراه تختی(همون دروازه دولت خودمون) بریونی بخورن.ترافیکی بود که نگو. قبلش گفدم که من از بریون بدم میاد. خلاصه منا جوجه مهمون کردن آ خودشون دوتا بریونی خشک. بندگانی خدا . عجب مهمونایی مظلومی بودن.  

جدیا ....... آدم اگه درست عمل کنه. مهمون دار که میشه نه تنها خرجی براش نداره, بلکه میتونه کمک خرجی جیبشم باشه. وقتی که میگن مهمون رحمتی خداس همینس دیگه. 

 وقتی مهموندار میشین توو برنامه ریزیادوون حواسدون جمع باشد که روبرو جیبدون روو سفید شین.