سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

بعدازظهر بود که یه تماس تلفنی باهم داشتیم. هنوز سری کار بودم آ داشتم فسفرای مغزما ماساژ میدادم. از یاسی پرسیدم کوجاییند؟ که فهمیدم زدن از شهر بیرون آ راهی قم شدن. خوش به حالشون دارن میرن زیارت, اونم ایامی میلادی خانم ,حضرت فاطمه معصومه(س).

مهمونای بامزه ای بودن:

-بی برنامه آ بیخبر قبلی اومدن==)× منم همینا بهونه کردم آ راحت رفتیم بیرون شام.
_هرچی مسیرمون به چهارباغ میخورد ==)× منم از اون اول تا آخرش از بلاهایی که این تهرونیا سری ما اصفانیای مظلوم آ بی زبون آوردن میگفتم.
_هرچی از اون اولش تا آخرش به روش های مختلف پرسیدم آ پرسیدم نتونستم بفهمم برا چی چی اومده بودن اصفان==)×منم سعی کردم فقط روش دور زدن ازشون یادبگیرم.
_هرچی به انواع آ اقسامی روشهای تجاری آ تبلیغاتی جوون کندم نشد که نشد یه دوزاری توو بازاری اصفان خرج نکردن ==)× منم عوضش توو رستوران که میرفتیم به روشهای لطیف آ دوستانه فقط به اندازه ی یه دست توو جیب کردن تاخیر داشتم.
_چشمشون که به زاینده رود افتاد شروع کردن به نوچ نوچ کردن ==)× منم هرچی پرسیدن پس آباش کوو. عرض کردم واااااا مگه شیرآبی که صبح باز کردین تا وضو بیگیرین تووش آب نبود؟

خلاصه مهمونای خوش رنگی بودن. خوش گذشت . جادون خالی.

جای نینی هاشونم خالی بود.