سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

از همون صبح که رفتم خیری سرم پشتی میزی کار نیشستم , دل و دماغی آنچنانی نداشتم. آژانس گرفته بودم که مثلا زود برسم , آ تاخیری کار نداشته باشم, این راننده آژانسیم رفت دورتادوری اصفانا تابید آ هرچی چراغ قرمز بود رسد کرد آ بعدش اومد به محلی کاری ما.
اینم از شانسی ماس دیگه.

بیخیال . بزار از این اولی صبحی اخلاقمون کبود نشد. بیخیالش .
نشستم پشتی میز آ زدم با پا سیستمم رو روشن کردم. این الهه دماغ درازه هم توو اتاق بود. امروز رژشون با بندی کفششون هماهنگ شده بود آ سایه چشمشون با خطی دومی جورابشون. خط دوری لبشونم با رنگی آدامسشون. امروز به بهونه ی آموزشی نیمیدونم چی چی اومده بودن بالا سری شازده کوچولویی که تازه داره استخدام میشه. وز وزش هنوز آزار میداد .

نزدیکای ظهر بود که این مرضیه خانوم یه پاکت نون خشک ترد آورد به همگیمون تعارف کرد , خب میل نداشتم. بر نداشتم. اونو گذاشت آ یه پاکت شکلات آورد , از این برداشتم. دوتا . اولی را گذاشتم تو دهنم آ یه گازیم زدم.

خوش مزه بود اما ...............
اما انگار زیادی صفت بود. نمیدونم چرا..............
با احتیاط آوردم توو دستمآ یه نیگاه انداختم ..........
یا ابالفضل...........

دندونم.
روکشی دندونمس.............

با یه ناله ای از عمق جان گفتم. مرضیه..................شکلاتت صورتی بود اما ...........

چهارصدهزار تومن پام دراومد........

چهارصدهزار تومن بیشتر شد.

عینی مادر. (مادربزرگم) دندونما گرفته بودم توو دستم. لیوانما پری آب کردم آ دندونما توش. خب چیکار کنم؟! کار دیگه ای به عقلم قد نمیداد.

دلم براتون تنگ شدس. تنگ.هنوز نبودنتون رو باور ندارم. دلم میخواد در تمومی لحظه های دلتنگی گرمای نفستون رو احساس داشته باشم

.صدای وبلاگش دلنشین بود.......