سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

میدونی؟ یه نیتی کردم امشب , به یه فکری افتادم. اینکه در راستای به واقعیت پیوستن همون دعایی که میکنم و دلم میخواد به حاجتم برسم.

ربش رحلی صدری و یسرلی امری وحلل عقده من لسانی یفقه قولی.... املاش غلطس...... ولی معناش خبس.

دلم میخواد یوخده زبونم روون بشِد آ اخلاقم درست. خدا صبرم بِدد الهی آ یه جفت چشمی بینا.

                                  آمین. یا رب العالمین.

 

امشب دعوت شدم به یه مهمونی. دلم میخواست برم . به فکر افتادم برم. داشتم لباساما ردیف میکردم تا برم, ولی......... دیدم ........خیر..... من وصله ی مناسبی برا این مهمونی نیستم. میدونی آخه ما رفیق رفقای صمیمی دانشگاه یوخده راه و روشامون برا زندگی با هم فرق داره. یوخده مسیرامون اِز هم مجزا آ متفاوت شدس.

دیدم خیلی دلم میخواد جباریا با گلپر اِز اونوختی که مامان آ بابا های مهربونی شدن بیبینم.
خیلی دلم میخواد غزل رو با شازده پسرش بیبینم.
خیلی دلم میخواد ندا را با بچه ای که حالا دیگه داره بزرگ میشه بیبینم.
خیلی دلم میخواد آقایون مهندسا از وقتی خانواده ای تشکیل دادن آ بعضیاشونم بابا شدن بیبینم.
خیلی دلم میخواد........... ولی خب دیگه باید از خیرش گذشت.بیخیال . چشمها را باید شست -جور دیگر باید دید.

یه زنگ زدم به راحله . داشتم خبر مهمونی را بهش میدادم. بهش گفتم اگه تو بیایی منم میرم.
ولی راحله در جوابم گفت: نه خانومی. یوخده سرگیجه هام بیشتر شدس آ تعادلم کمتر.
اصلا روو خودم نیاوردم. فقط ازش پرسیدم برا چی چی دکترت چی میگه.
ازم پرسید : عزیز دکترم که شیرزاد بود که یک ماهی هست فوت کردس. راستی شوما کسی را سراغ نداری؟
گفتم : راحله . بزار از دختر خالم بپرسم. خبرشا همین الآن میدم............ 
زنگ زدم به فرزانه -دختری خاله پری- یه سلام آعلیکی نسبتا گرمی کردم , اون بنده خداوم که دستما خونده بود گفت آره جونی خودد , جمش کن آ برو سری اصلی مطلب. ( ما هر دوتامون با هم رکیم. رک. مشکلی هم با هم نداریم اگه شوما چشمون نکنین) خلاصه اول سراغی دکتر برا راحله گرفتم . آ بعدشم یوخده از دستا خودم گفتم آ سراغی دکتر برا خودم. بنده خدا گفت بزار بینی رفقام سرچ کنم ببینم کیا میشناسن.

راحله , وبلاگ داره . از رفقای دانشگاهمس ولی نیمیدونم چرا نتونستم مثلی خودم معتادی وبلاگنویسیش کنم. تا حداقل توو نت بیبینمش. داشتم برا رفیقی نازنینم میگفتم که ایشالله خبرشا فردا میدم که برام یه پیامکی دیگه اومد.

تجلیل و اعطاء گواهینامه 250 قرآن پژوه مرکز تفسیر جامعه القرآن با حضور مسئولین استانی و کشوری . سه شنبه 8/16 ساعت 2 اول خیابان فرشادی,تالار اهلبیت(ع) 

خیلی شکری خدا را کردم آ کاراما برا فردا بعدازظهر ردیف کردم. خدا کامم رو شیرین کرده بود. دیگه کلا از فکری مهمونی که اون شب دعوت بودم اومدم بیرون. خدا بهم فهمونده بود: راست گفتن که , خلایق هرچه لایق.

مگه نه؟!؟.........