سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

سلام. خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟

 رفته بودم خونه یکی از بهترین رفیق آ رفقا. خب منم آدمم . نیستم؟

 دلم میخواست روحیه ای عوض کنم آ یوخده دلما شاد. بدس؟

 شاید به دو ساعت نکشید, خب خانم خانوما داشتن میرفتن مسافرت , گفتم قبلش برم باهم یوخده از دنیا و کارا خودمون بوگویم  آ به کارا خودمون بخندیم به نظری شوما اشکالی دارِد؟

خلاصه جادون خالی یوخده دوره هم خوش بودیم. بعدش یه زنگ زِدم خونه آ به حضرت مادر بزرگوار عرضه داشتم ببخشین میشه به آباجی محترم بوگویند یه توکی پا بیان تا اینجا دنبالی ما؟ فرمودن : آخه عزیزی دلم تازه رسیدس نیشسس سری غذاش. عرضه داشتم : خب بعدی غذاشون. فرمودند: خب حالا تا بیبینم. باشه بیاییم.

ولی  چشمدون روزی بد نبینه. فقط اِز همون اولش که نیشستم تو ماشینی بابا که حالا آباجی فسقلیمون پشتی فرمونش تکیه داده بودن باخودم گفتم فعلا هیچی نگم سنگین ترم. فقط لحظه نشستن توو ماشین با لحنی مخصوصی تشکر کردم آ زیپی دهنما محکم بستم . اونوقتم که داشتم پیاده میشدم بازم تشکر کردم. البته ایتدفعه ایشونم فرمودن خواهش میکنم. ولی خب فکر نکنم به چنین رفتاری بشد گفت شرحی صدر؟!......