سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

وقتی غذا و استراحت بود. روبرو همکاری نازنینم نیشسته بودم که به سرم زد یه تماسی با رفیق آ رفقا وبلاگی بگیرم. لیستما پایین و بالا کردم , زیباتریین شکیبا که دیدم یادم افتاد خیلی وقتس با هم بوگو-بخند نکردیم. یه تماسی گرفتم آ بنده خدا اونم از کاراش واز کردم.

با سلام آ احوالپرسی استارت زدیم تا رسیدیم به اینجا که خیلی وقتس همدیگه را ندیدیم. زد به سرمون که بقیه برآبچارم خبر کنیم همون محفلی همیشگی. تکیه شهدا.

همکاری گرامی هم که خودشونا مشغولی طراحی آ اصلاحی مداری پروژه شون نشون میدادند آ محکم ,تیز و کنجکاو پیگیری ماجرا بودن.( آخه این دارودسته نسبتا زدی نظام من و تمام رفقایی رو که باشون همکلام میشما کلا ولی فقیه میبینن , توفیقیسسسسسا)

خلاصه قرارمون شد برا پنج شنبه -ظهر(برا اینکه هوا گرم باشدآ مامان خانوما بتونن نینی هاشون رو بیارن). منم که از خدام بود تنظیمی ساعت. اس-ام-اس ها بود که جاری میشد. 

تنظیم شد آ بعدازظهری 5شنبه با برآبچی وبلاگی گلزار شهدا بودیم.  زیباترین شکیب , ------ ,--------, ------

خب از یادآوری خاطراتمون شروع کردیم آ رسیدیم به نقد آ بررسی. از اشکالاتی خودمون آ بقل دسسیامون شروع کردیم تا دلیلی کمرنگی وبلاگامون. از سوک زدن به خودمون شروع کردیم تا رسیدیم به جووالدوز زدن به دیگروون. یه قوِتی شد برا شرحی صدر داشتن , برای محیطی که بوو نفاق میدد آ بلوا . یه روحیه ای شد برای مهربان بودن با بی مهریها. ختمی کلوم اینکه باحال بود آ باصفا. خیلی وقت بود همدیگه را ندیده بودیم. همگی متحول شده بودن.
مجردین ===>متاهل شده بودند
متاهلین===>مادر
دانشجوها ===>جویای کار
و....
جوبندگان کار===>سری کار بودن.
خلاصه همه شادابتر بودن و سرزنده. در پایان هم همه التماس دعا میگفتن و هیات آ روضه های محله و مسجدی خودشونا معرفی میکردند.

منم حرفی یکی از بهترین دوستان وبلاگیم رو عرض کردم:

   اصلا حسین جنس غمش فرق میکند
   راه دل است, پیچ وخمش فرق میکند
              اینجا گدا همیشه طلبکار میشود
              ارباب با وفا حرمش فرق میکند.

                                       السلام علیک یا اباعبدالله