سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

خانم کبیری

شب جمعه بود . تازه از مراسمی مرکز فرهنگی شهید بهشتی برگشته بودم.

حرفا آقای ماندگاری واقعا عالی بود . جامعه ما واقعا تشنه ی همین حرفاست. واقعا.

داشتم برا خواب آماده مشدما. گوشی موبایلما یه چک دیگه کردم. یه اس-ام-اس داشتم . از یه شماره که توو لیستی شماره تلفنهام زخیره نشده بود. بازش کردم........ خدایا .

گفته بود خانم کبیری رو روز دو شنبه به خاک سپردن. امروز مراسم هفته شون بود.
چنان جا خوردم که .... شمارش ناشناس بود. ساعت حدودی یازدهی شب بود آ من چشام گرد شده بود . همون وقت با همون شماره تماس گرفتم. محبوبه بود. برام تعریف کرد.................فقط لابلا حرفاش میگفتم. وای....وای ........خدایا .............باورم نمیشه...... نه .......... گوشی را گذاشتم آ برا بابا و خواهرم تعریف کردم. اونهام ناراحت شدن ولی ظاهرا اونقدری که من جا خوردم اونها نه..... مامان مسافر بود آ توو راه. با خودم گفتم فردا صبح بهش میگم........... خوابیدم. ولی فردا صبح فهمیدم همه از قبل خبر داشتن به جز من. همه خبرداشتن ولی چون برنامهه خونه جوری بودس که نیمیتونستیم مراسماشونا بریم , گفتن پس بزارین وقتی میخواییم بریم جهتی عرضی تسلیت بهش میگیم.

محبوبه بهم اس-ام-اس زد که غروب تاسوعا به براش مراسم زیارت عاشورا گرفتن. خونه خودی خانوم کبیری.

من که همینجوریشم کلللی اخمام توو هم بود که چرا به من چیزی نگفتین. به اهالی خانه و خانواده عرضه داشتم بنده که شب عاشورا فولادشهرم آ توو مراسمی خانوم کبیری اینا حتما شرکت میکنم.شوما را نیمیدونم .

بابا بنده خدا با کلی شرحی ماجرا آ با ذکری کلی دلیل و منطقفرمودن اینکه شوما خبردار میشدی یا نیمیشدی به حالی کسی تاثیر نداشت. آخرش شومام نیمیتونستی برا عرضی تسلیت این چندروزه فولادشهر باشی. میتونست؟!.......

نه . ولی ......... خیلی دلم کباب بود........... خانوم کبیری.........خانوم کبیری از خاله هام برام عزیز تر بود. یه همسایه . از اون همسایه هایی که از فامیل برا آدم نزدیکترن. یازده سال باهم همسایه بودیم. از بهترین سالهای عمرم.

توو این چندشب یکی از نزدیکانشون خواب میبینِ که جایگاه خوبی هستن آ خانم کبیری بهشون میگه پس چرا شوما نمیایین زیارت امام حسین(ع) 

The first day of Muharram 

حالا دارم از مراسمی زیارت عاشورایی برمیگردم که به نیابت از خانم کبیری گرفته بودن. خانوم و آقای کبیری این سالها مجلس قرآنی رو توو منزلشون اداره میکردن که بروبچای قدیمی فولادشهر یتدشونس. آقای حسینی استادش بود. نسلی اولی شاگردای این کلاس که حالا خیلیاشون متاهل شده بودن آ به دانشگاه بودن و شاغل , امشب بودن جهتی عاض تسلیت به حاج آقا کبیری اومده بودن.

امشب فقط چندتا از همسایه های قدیمی و اقوامی نزدیکشون رو من شناختم.بقیه جدید بودن و اونها شاید من رو از اسم میشناختن.حاج آقا کبیری خیلی شکسته شده بود. تنها حرفم به حاج آقا کبیری این بود. حاج آقا خدا صبردون بده.

 

شادی روح این حاج خانوم تازه از دنیا رفته یهصلوات مرحمت بفرمایید.