سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

دیروز به صورت اتفاقی صحبتهای یکی از بندگان جالب خدا رو که اتفاقی ایشون هم کاندیدای ریاست جمهوری شده بودن از رسانه ی ملی که بهش میگن تلوزیون شنیدم.

چشام آنچنان گرد شده بود که پرگار هم حریفش نمیشدhttp://mojdeh.persiangig.com/sheklak/topol/12.png.

یه وخت به بابا عرض کردم: پدر گرامی یعنی واقعا اینا میتونن هر دروغی خواستن به ملت بگن؟؟؟ یعنی واقعا وقتی در این سطح سیاسی قرار گرفتن دیگه هرچی خواستن بگن مسئله ای نیست؟؟؟

پدر بزرگوار هم همینجور که داشتن فالوده گرمکی تگریشونا میل می کردن فرمود: دروغ که حناق نیست.

از جوابی کامل, مختصر و مفید ایشون دهنم باز موند...

وجدانن حالا حالاوا موندس تا من آ امثالی من از کارا این آدم گُندا سردربیاریم. راست میگفتن, دروغ که HONAGH نیست. اون شخصیت جالب و جذاب که اتفاقا خیلی هم به روزند آ خوش تیپ , تمامی اون داستانهای طنزشون رو از گذشته ی افسانه ایشون گفتند آ آخرشم فرمودن انرژی هسته ای حق مردمی ماست ولی باید به فکر الباقی انرژی ها هم بود , باید حواسمون به سایر انرژی ها هم باشه. دیدم بنده خدا راست میگن. ما نباید یادمون بره گاهی انرژی سکه و تراولها بسیار بیش از انرژی هسته ای عمل میکنه.

مثال میزنم براتون, خودی من , شوما فکر کردین اگه اونوقت که دانشجو بودم از انرژی پول آ پارتی استفاده ی مفید کرده بودم حالا جام اینجا بود؟؟؟ نه. عینی بچه ی آدم رشدم رو کرده بودم آ توو پروژه ی تحقیقاتی دانشگاه اسمی خودما ثبت کرده بودم آ حالا داشتم پشتی میزی مدیریتی دانشکده ی فلانی قهوه شیرینما میل میکردم.

شوما فکر کردین اگه اونوقت که مدیری اداره کلی ..... استان صدام کرد تا بعنوانی آخرین مهلتم با هم گپی بزنیم , عقلم رسیده بود آ از انرژیهای کلامی (شاخه های بسیار وسیعی داره) استفاده ی بهینه کرده بودم , حالا اینجا بودم, نه. داشتم پشتی میزی معاونتش حرفا ارباب رجوعِ خسته دلم رو گوش میدادم.

شوما فکر کردین اگه اونوقت که مدیری شرکتی رغیبمون اومد توو اتاقم آ خیلی آرووم بنده رو دعوت کرد جهت صحبت کاری و بعد دعوت به کاری با حقوق شکم سیرکنم کرده بود اگه از انرژی اعتمادسازی (اعتماد سازی لایه های بسیار متفاوتی داره) استفاده ی به موقع میکردم حالا جام اینجا بود؟........ نه.

........

بازم برادون مثال بزنم؟؟؟ نه دیگه بسس. خب شومام یوخده از فسفرا مغزدون استفاده کنین آ یوخده مثالاشم شوما بزنین. نترسیند اگه فسفرا مغزدونا استفاده کنین دچار بحران کمبود نمیشین. قرارس از همه ی انرژی های مفید استفاده کنیم. حالا هسته ایم کنارش یه کاریش میکونیم.

شد شد , نشدم نشد. به درک. اونهمه آدمم مُردن که مُردن, خب چیچیس یه روز بیابریم توو باغ رضوانی همین اصفانی خودمون شوما نیگاه کن روزی چندتا مرده میارن توو غسالخونه غسل آ کفن میکنن. 

.

.

.

.

.

.

......... خب بیبین دادا دیگه خودمم داغ کردم. من وقتی عصبانی میشم شاخه طنزم گل میکنه. ولی دیگه از بسکی ازش استفاده کردم دچاری کمبود شدم, یه سر رفدم نطنز اونجام مشغولی تعمیرات بودن .دیگه شوما به بزرگواری خوددون ببخشیند.

فقط خدایی یوخده دیگه هم به سلولهای خاکستری مغزدون فشار بیاریند آ بیبینین برا چی چی طعم خوش آرامش رو از کام این بچه ها گرفتیم و اونها رو در حسرت یه نوازش پدرانه گذاشتیم.

خداییش یادد میاد اونزمانی رو که توو یه دوراهی سنگین زندگیت گیر کرده بودی , بابات برات حلش نکردااااا نهع بابات فقط گه گاهی اومدم یه دست گذاشت روو شونه هات آ گفت عزیزِ بابا , خدا قوت, کمک نمیخوای؟!.... حضورش چه دلگرمی بزرگی بود برات.

اونوخت ما این بچه ها رو از چه زمانی و برای چه اهدافی از داشتنی این امتیازات محروم کردیم. (وقتی میگم بچه , منظورم فقط این دوتا بچه ای که این روزها گه گاهی توو پوسترها میبینیمشون نیستاااا)