سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

بروبچا بسیج شدند برای مرحله ی نهایی المپیک ورزشی آیه های تمدن. مسابقات جهانی طناب کشی  آ دارت آ ... البته چون این مسابقات در زمین سنگفرش آ لبی حوض برگذار میشد در پایان مسابقات بخش عمده ای از بازیکنان زخم آ زیلی  یا موشی آبکشیده شده بودن.

اما الحمدالله اتفاقی خاصی نیوفتاده بود آ همه مجروحین سرپایی مداوا شدن. نمازی مغرب آ عشاوم به امامتی آقای دکتر برگزار شد. البته نه به خاطری اینکه ایشون دکتر بودنداااا نه. به خاطری اینکه از همگی بامعرفت تر آ عارف تر آ .....بودند. تقبل الله.
بالاخره بزرگانی اردوگاه رضایت دادن تا بریم برای شام . هر چند دوباره از شام جاموندم .... ولی ظاهرا غذا بدکیش نبودس آ بروبچ رو سیر کرده بود. چون بعد از شام خیلی شاداب آ پر انرژی رفتند توو آلاچیقا آ تو مباحثی سیاسی. اقتصادی. فرهنگی . اجتماعی . آموزشی شده بودن پایه اصلی بحث آ ماشالله که این چوناشون یه لحظه هم آروم نداشت آ همینجور میجونبید آ ول کنی معامله نبودن آ مگه کوتاه میومدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ماشالللللله زبون نبود که .......
نیمیدونم چقدر طول کشید تا تونستیم راضیشون کنیم تا از جا وخیزند آ الباقی مباحثا توو راه داشته باشند.

شب بود آ داشتیم از شاندیز بر می گشتیم ....چشمم افتاده بود به فضای سبزی بیرون آ داستان آفرینش انسان رو داشتم مرور میکردم ::::::::::

*******************************

خدا خر را آفرید و به او گفت: تو بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد. و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد ب د. و تو علف خواهی خورد و از عقل بی بهره خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود.
خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم، اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است. پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد...

************ ********* ********* ********* ***
خدا سگ را آفرید و به او گفت: تو نگهبان خانه انسان خواهی بود و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد تو غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد و سی سال زندگی خواهی کرد. تو یک سگ خواهی بود.
سگ به خداوند پاسخ داد: خداوندا! سی سال زندگی عمری طولانی است. کاری کن من فقط پانزده سال عمر کنم و خداوند آرزوی سگ را برآورد...

************ ********* ********* ********* ***
خدا میمون را آفرید و به او گفت: و تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید و برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد و بیست سال عمر خواهی کرد.و یک میمون خواهی بود.
میمون به خداوند پاسخ داد: بیست سال عمری طولانی است، من می خواهم ده سال عمر کنم. و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد.

************ ********* ********* ********* ***
و سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت: تو انسان هستی. تنها مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره زمین. تو می توانی از هوش خودت استفاده کنی و سروری همه موجودات را برعهده بگیری و بر تمام جهان تسلط داشته باشی. و تو بیست سال عمر خواهی کرد.
انسان گفت: سرورم! گرچه من دوست دارم انسان باشم، اما بیست سال مدت کمی برای زندگی است. آن سی سالی که خر نخواست ، آن پانزده سالی که سگ نخواست و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند، به من بده.
و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد...
و از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند…!!!
و پس از آن،ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می کند ، و مثل خر بار می برد…!!!
و پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد...!!!
و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به خانه آن دخترش می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند...!!!
و این بود همان زندگی که انسان از خدا خواست

 

فکردونیم خسته شده من میرم بخوابم. شب بخیر