سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

متاسفانه نتونستم برای تشییع مرضیه باشم. ولی متنی درباره ی مرضیه دیدم که نزدیکترین دوستش درباره ش نوشته بود......... گلبانو اینطور درباره رفیقش نوشته :.

 

 

بعد از مدت کوتاهی که می نوشت به چارقد معرفیش کردم و گهگاه برای اونجا هم می نوشت. از اونجایی که وبلاگش خیلی کار داشت تا بازدیدش بالا بره، معروف بشه و جا بیافته بهش پیشنهاد کردم تو وبلاگ من بنویسه. اسم گلنار رو انتخاب کرد چون امیدوار بود یه روز گلدختر بهش پیشنهاد کنه اینجا بنویسه.
ای خدا!...
تو مدت کوتاهی که شروع کرد به وبلاگ نویسی قدم های بلندی برداشت و زود پیشرفت کرد تا حدی که تو مسابقه ی برترین یادداشت همایش پارسی بلاگ که همین چند روز پیشا بود انتخاب شد و جایزه گرفت. خیلی ذوق کرده بود و خوشحال بود از منتخب شدنش.
عاشق کارهای گروهی و دست جمعی بود واسه همینم تو بخش کارهای اجرایی همایش خیلی زحمت کشید و وقت گذاشت. برای تزئیین سالن، پذیرایی و کلی از کارهای پشت پرده. حتی آقاشون رو هم به کار گرفته بود


مرضیه پژمان یار

ایستاد کنار درب خروجی . زیر قاب بسم الله الرحمن الرحیم. گفت : خب حالا عکس بگیر.
و من عکس یادگاریم رو ازش گرفتم. البته فکر نمیکردم.......... تصورش را نمیکردم روزی عکس دوست وبلاگیم رو با این عنوان و محتوی توی وبلاگم بیارم. دوستی که روابط عمومیش به جای 20.....22 بود. دوستی که وقتی بهش گفتم . خانم خانوما ، کار ندارین، کمکتون کنم. دستم رو گرفت و گفت چرا عزیز. بیا این برگهای مربوط به قرعه کشی رو مرتب کنیم. بیا بگیر . مسئولی که همش داشت جوش می خورد که کارها روی نظم و ترتیب خودش انجام بگیره. مسئولی که ......... (هنوز توان نوشتن ندارم)

مرضیه جان میلاد بانوی دو عالم ، حضرت فاطمه زهرا (س) مبارک

 


 


 

 

نمیدونم دختر 12 ساله ی مرضیه برای مادرش چه تدارکی دیده بود!!!!.............

 

 نمیدونم روز مادر رو چطور میگذرونه. یا زهرا..............

امشب شام غریبان..

امشب شب اول دیدار مرضیه با معشوقش است. چه زود به دیدار معبودش شتافت. برای ارام گرفتن روحش، امشب همگی نماز لیلة الدفن برایش می خوانیم.

دستور نماز لیلة الدّفن
نماز لیلة الدفن (شب بعد از دفن میّت) دو رکعت است که در رکعت اوّل «حمد» و «آیة الکرسى» خوانده مى شود و در رکعت دوم یک مرتبه «حمد» و ده بار سوره «انّا انزلناه»; وقتى که نماز به پایان رسید، مى گویى:

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، وَ ابْعَثْ ثَوابَهُما اِلى قَبْرِ مرضیه پژمان یار.
خدایا درود بفرست بر محمّد و آل محمّد و بفرست ثواب آن نماز را به قبر مرضیه پژمان یار.

و این یکى از بهترین هدایاست که مى توانیم در این شب، برای مرضیه بفرستیم. شما هم میخوانید؟

 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 آهسته باز بغل پله ها گذشت

 

در فکر آش و سبزی بیمار  خویش بود


اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه


او مرده است و باز پرستار حال ماست



در زندگی ما همه جا وول می خورد


هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست


در ختم خویش هم به سر و کار خویش بود


بیچاره مادرم



هر روز می گذشت از این زیر پله ها


آهسته، تا به هم نزند خواب ناز من


امروز هم گذشت


در باز و بسته شد


با پشت خم از این بغل کوچه می رود


چادر نماز فلفلی انداخته به سر


کفش چروک خورده و جوراب وصله دار


او فکر بچه هاست


هر جا شده هویج هم امروز می خرد


بیچاره پیرزن، همه برف است کوچه ها



او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش


آمد به جستجوی من و سرنوشت من


آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد


آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال


هر شب درآید از در یک خانه ی فقیر


روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان…



او را گذشته ایست سزاوار احترام


تبریز ما ! به دور نمای قدیم شهر


در باغ بیشه خانه مردی است با خدا


هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری


اینجا، به داد ناله ی مظلوم می رسند


اینجا، کفیل خرج موکل بود وکیل


مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق


در باز و سفره  پهن


بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند


یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه


او مادر من است



انصاف می دهم که پدر راد مرد بود


با آن همه در آمد سرشارش از حلال


روزی که مرد روزی یک سال خود نداشت


اما قطار ها ی پر از زاد آخرت


وز پی هنوز قافله های دعای خیر


این مادر از چنان پدری یادگار بود



تنها نه مادر من و درماندگان خیل


او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود


خاموش شد دریغ



نه او نمرده است می شنوم من صدای او


با بچه ها هنوز سر و کله می زند


ناهید لال شو


بیژن برو کنار


کفگیر بی صدا


دارد برای نا خوش خود آش می پزد



او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت


اقوامش آمدند پی سر سلامتی


یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود


بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند


لطف شما زیاد


اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت :


این حرفها برای تو مادر نمی شود.



پس این که بود ؟ دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید


لیوان آب از بغل من کنار زد


در نصفه های شب یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب


نزدیک های صبح


او باز زیر پای من اینجا نشسته بود


آهسته با خدا


راز و نیاز داشت



نه او نمرده است


نه او نمرده است که من زنده ام هنوز


او زنده است در غم و شعر و خیال من


میراث شاعرانه ی من هرچه هست از اوست


کانون مهر و ماه مگر می شود خموش؟


آن شیر زن بمیرد ؟ او شهریار زاد


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق



او با ترانه های محلی که می سرود


با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت


از عهد گاهواره که بندش کشید و بست


اعصاب من به ساز و نوا کوک کرده بود


او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت


وانگه به اشک های خود آن کشته آب داد


لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح


وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز


تا ساختم برای خود از عشق عالمی



او پنج سال کرد پرستاری مریض


در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد


اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ هیچ


تنها مریضخانه، به امید دیگران


یکروز هم خبر


که بیا او تمام کرد



در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود


پیچیده کوه و فحش به من داد و دور شد


صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه


طومار سرنوشت و خبر های سهمگین


دریاچه هم به حال من از دور می گریست


تنها طواف دور ضریح و یکی نماز


یک اشک هم به سوره یاسین من چکید


مادر به خاک رفت



آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش کرد


او هم جواب داد


یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه


معلوم شد که مادره از دست رفتنی است


اما پدر به غرفه ی باغی نشسته بود


شاید که جان او به جهان بلند برد


آنجا که زندگی ستم و درد و رنج نیست


این هم پسر که بدرقه اش می کند به گور


یک قطره اشک مزد همه زجر های او


اما خلاص می شود از سر نوشت من


مادر بخواب خوش


منزل مبارکت



آینده بود و قصه ی بی مادری من


ناگاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ


من می دویدم از وسط قبر ها برون


او بود و سر به ناله بر آورده از مفاک


خود را به ضعف از پی من باز می کشید


دیوانه  و رمیده دویدم به ایستگاه


خود را به هم فشرده خزیدم میان جمع


ترسان ز پشت شیشه ی در، آخرین نگاه


باز آن سفید پوش و همان کوشش و تلاش


چشمان نیمه باز


از من جدا مشو



می آمدیم و کله ی من گیج و منگ بود


انگار جیوه در دل من آب می کنند


پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم


خاموش و خوفناک همه می گریختند


می گشت آسمان که بکوبد به مغز من


دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه


وز هر شکاف و رخنه ی ماشین، غریو باد


یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان


می آمد و به مغز من آهسته می خلید


تنها شدی پسر



باز آمدم به خانه، چه حالی؟ نگفتنی


دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض


پیراهن پلید مرا باز شسته بود


انگار خنده کرد، ولی دلشکسته بود


بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟


تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر


می خواستم به خنده در آیم ز اشتباه


اما خیال بود


ای وای مادرم

 

 

........................شعر از شهریار


-

 

 

نمی دونم. حرفی برای نوشتن ندارم. فقط میگم . صبر ........... خداوند مهربانیها به خانواده ی مصیبت دیده ی تو ........... صبر بده.
سخته. سخته سخت.

مرضیه جان. مرضیه ی مهربانم. دوست خوش اخلاق و خوش کلامم . اول دوستیمان بود..........


به آن بانوی بزرگواری که میدانم امشب مهمانش میشوی قسم که حضورت نور چشمم بود. نه ...نه ........... نور چشم همه دوستان بود. همه آنها که کار برای بانوی دوعالم -فاطمه زهرا(س)- را وظیفه میدانستند. 

مرضیه جان . دقایقیست که .. . از پروازت خبردار شدم. عزیز مهربانم حرفهام زیاده اما توان نوشتن!!!!!!!!... از تمام دوستان می خوام . فاتحه ای همرا با صلوات...

از فتو وصال  شنیدم :

اما این لطف خدا شامل حال او شده بود و چه بی منت کارها را انجام داد و محبتش را نثار همه کرد و رفت...بزرگترین درسهای زندگیم را از او یاد گرفتم..بی دریغ محبت کردن...متانت...خوشرویی..خوب بودن...فعالیت...همسرداری(وقتی که رفتارش با همسرش را میدیدم)...مادری (وقتی از دخترش میگفت)...تعهد..او به معنای حقیقی زن بود...مرضیه جان روزت مبارک...


و اگر قلب مهربانتان همراهی کرد. با ما همراه شوید در تقدیم ثواب ختم قرآن برای آن دوست وبلاگنویس مهربان.