میدونی 72 تن یا به قولی کمک راننده میدونی 72 نفر پیاده شدیم. به محض قدم نهادن بر روی زمین این رانندگان زحمت کشش قمی ما را محاصره نمودن که کجا میخوایین برین. چقدر این قمیها مهمان نوازن. ما سه تا ماشین گرفتیم. یکی با 700 تومان. یکی هم جناب بچه های قلم که میخواستن یوخدم کلاس بزارن با سمند رفتند آ 1000 تومن. منم که میدونی آب از دسم بچکد پول ازش کنده نیمیشد. یه ماشین گرفتم 500 تومن.
کلی هم خوشحال بودم که از همه کمتر میدم. آقا تا رسیدیم سازمان ملی جوانان . تازه فهمیدم چه روو دسی خوردم . دو قدم راه، نفری 75 تومن بیشتر نباید میدادیم. از این موضوع که بگذریم من با آباجیم حرفاما زده بودم که ببین آباجی ما یه تجربه داریم از اینا اگه پادا گذاشتی توو این استراحتگاه دیگه دراومدند کاری خداست. پس تا اینا سراشون گرمی کاراشونس.با هم جیم شیم بریم حرم خانم زیارت. بی سروصدا. همین کارم کردیم. جادون خالی . سلامی به خانم دادیم و از محضرشون یاری خواستیم . که بتونیم کوله باری معنویمون رو توی این سفر پر کنیم از آنچه که شهدا هدیه می کنند. اینکه چشمهامون باز باشه و دستهامون باز و آماده ی گرفتن.
بعدی یکی دو ساعتی برگشتیم . دیدیم آآآ نه بابا این بروبچا اصفانی که ما باشون همسفر شدیم عینی خودمونن. اونام فکری مارا کردند آ بیکار ننشستن.
تا رسیدن ساعت موعود و حرکت . با همسفران اراکی و مشهدی آشنا شدیم. اتوبوس اومد آ ما راهی ایستگاه شدیم. خانم فضل الله نژاد رو بعد از مدتها دیدم. دیدارها تازه میشد و خاطرات جدید ساخته.
توی ایستگاه حساب کتابای کرایای اصفانیا را کردم که به همدیگه بدهکار نباشیم. اما خب یه اشتباهی لپی کردم.تو حساب کتابا... یه صفراشا نخونده بودم.
اینجا اعلام نمودم (توی ایستگاه قطار). اما شوما بدونیند تا روزی آخر من داشتم این کرایا را می گرفتم ..... می گم که ...کاری حضرتی فیلس.
خلاصه قطار اومدا ما بالاخره سواری قطار شدیم. شیشتا تو یه کوپه. شامم خرشتی کنسرو شده آ فلفلی.