سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

جنگ خیلی شدیدی اینجا بود تا حاج حسین - سردار شهیدحاج حسین خرازی فرمانده لشگر ما- بچه ها رو جمع کرد و گفت : بچه ها لشکرها رفتن توی جزیره ولشکر8 نجف هم هلیبرن شدس پشت عراقیا.
اینها گیر افتادن اونطرف، چون بچه های8 نجف تمام گیر افتادن و اگرخط طلائیه یعنی این سه راهی- اینجا که ایستادم- اگر این خط شکسته نشِد کل بچه های اونطرف قتل عام می شن و الآن باید بریم طلائیه عمل کنیم.
باچه نیرویی؟ نیرویی که توی زید اصلا براش روحیه ای نموده س بچه ها را سریعا سامان دهی کردن گردنها دوباره تشکیل شد. گردان خود ما گردان امام حسین بود. حاجی به بچه ها گفت :بچه ها ما داریم می ریم طلائیه عمل کنیم، بدونین رو این دژ که داریم می ریم (منظورش دژ جمهوری بود) یک نفر احتمال برگشتن ندِد.
سه تا گردان قرار بود همون اول کار عمل کنن، گفت چه بسا سه تا گردان همیدون(=همگی شما) شهید بشین. ولی این خط باید شکسته بشد.حاجی یه جمله گفت من عینی جمله را میگم. گفت: خدا وکیلی هر کی این عقب دل دارد، نیاد. خدا را من شاهد میگیرم، یک نفر رو برنگردوند.همه اومدن. 
ما حرکت کردیم روی دژ – رو دژ دو مرحله قبل از ما بچه های لشکر 27 محمد رسول الله عمل کرده بودن.
به بچه ها نگفتن که اینجا که دارین میرین، این جنازه هایی که اطراف شما افتادس، بچه ها و شهدای خودمونن. ما فکر میکردیم عراقیان. که بعد از اینکه منورها رو زدند دیدیم بچه های خودمونن.
مسیری حرکت ما هم چون، این منطقه که شما الآن اومدین دیدین، تانکهایی که توی این منطقه می بینین تانکهای بچه های 21 رمضان . نفربر هم مال خود ماست. مرحله قبل دشمن ما رو اینجا زمینگیر کرده بود و روی خود دژ هم ما نتونسته بودیم حرکت کنیم، و  خط رو بشکنیم. فقط تنها نقطه کوری که ما میتونستیم حرکت کنیم و بیاییم سمت سه راهی حاشیه ای بود که آب می خورد سینه خود دژ.
و عراقیا نمیتونستن مین گذاری کنن، چون آب میزد اینها رو میشست. تنها نقطه ای که ما میتونستیم حرکت کنیم و بیاییم سمت سه راهی، حاشیه دژ بود که آب میزد سینه دیوار. ما همین مسیر رو انتخاب کردیم و اومدیم جلو، یادمس اون شب خیلی سرد بود. من خودم دو تا اورکت روی هم پوشیده بودم، بچه ها همه اینطوری بودن اما توی مسیر جایی بود که لجن شده بود و ما سر میخوردیم میوفتادیم توی آب.
حالا سرمای هوا هست، اون استرسی خودی عملیاتم هست، بچه ها می رفتن داخلی آب یخی که اینجا بود. دیگه خوددون میدونید چه اتفاقی میوفتاد. یه شالاپ و شولوپی راه افتاده بود که خدا میدوند، ما با این لباسامونا- اورکتامونا در می آوردیم ، میانداختیم زیر پامون تا سرنخوریم آ توی گل فرو نریم.


اومدیم تا نزدیکی سه راهی که لطفی خدا شاملی حالمون شد آ یه بلدوزر از خودی عراقیا اونجا بود که داشت دیواری دژ رو میشکافت -که الآن اون بلدوزر عراقی رو بردن- این که شوما میبینین لودری مالی خودمونس، از ایناس که صبح عملیات آوردن تا اینجا خاکریز بزنن.یه بلدوزر اینجا بود، اون بلدوزر رو بردن از اینجا نیستش، عراقیا داشتن با بلدوزر دیوار دژ رو میشکافتن، تا آب این سد رو رها کنن توی اون دشت تا جلوی حرکت زرهی ما رو بگیرن. همین سر و صدای بلدوزر باعث شد که ما بتونیم آروم آروم خودمونا بهش برسونیم. سمتی راستی بلدوزر سه تا عراقی بودن که داشتن مین کار میگذاشتن آ یه عراقی که تامینی اینها بود، وایساده بود. یکی از بچه ها پرید و راننده رو کشت. یه لحظه اون عراقی که تامین اینها بود، متوجه شد.یه رگبار با کلاشی که داشت بست و پرید اونطرف خاکریز و این تخریبچی ها شروع کردن به فرار...