سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

بروبچ که آروم تر شدن یک مصاحبه کوتاهی باشون داشتم.
هنوز شروع نکرده بودم که فهمیدیم به جای دمشق دارن میبرندمون لازقیه!!!!!! برای همین، بعد از سلام آ احوالپرسی، اینجوری شروع کردم:...
:لازقیه کوجاس؟ میدونین؟
: نیمی دونم. میگن، یه جا همین جاواس. بعدشم میخوان با اتوبوس ببرندمون، دمشق.
: حچ خانوم یعنی به نظری شوما, بالا مادی الیارونس؟

: نه آباجی ..بالا مادی نیاسرمس. اون جوقه که دمی خونه شوماس. همون که توش ماهی ریزم دارد.
: اون جوقا که حج خانوم بسندش.

: وای الهی بگم این دولتی نهما چیکارش کند. تو این بی آبی....
: وایسا بیبینم، یعنی شوما مخالفی این دولتیند؟؟؟؟

: نه ما که این کوچولی آقا را دوسش می داریم.
: حج خانوم، خدا حفظش کند. این رئیس جمهورا، پاشنه کفششا ور کشیدس آ راه افتادس ، به همه شهرا سرمیزند ، کفی زمین آ تمومی حیاطا خونه ها را جارو می کشد آ خدمت به تک تکی مردم میکند. خدا حفظش کند. پس اینجوری پشتی سرش حرف نزنیند حج خانوم.
: آره مام دوسش می داریم.مردی خبیس.
: آره آخوندم نیس. که بخواد از لباسش استفاده یه وَرکی بکند.( وای خاک به سری مرغا....چرا اینقدر بد نیگاه میکنی؟؟؟)

.................... بقیه حرفامون سانسوریس...
 بالاخره هواپیما سرش رفت پایین آ نیشس روو زمین آ دستوری پیاده شدن دادن. پیاده شدیم آ آفتابی سرزمینی عربا خورد توو سر و صورتمون.

 

رفتیم توو سالن منتظر تا ساکامونا بشمون بدند. خیلی وقت طول کشید همه به صف نیشسته بودن........


دیگه داشت دیر میشد. اتوبوس یه جا وایساد تا نمازامونا وسطا راه توو یه مسجدی شیعه رفتیم بوخونیم. نیمه ساز بود. اولین نمازی که توی این سرزمین می خوندیم، سرزمینی که حضرت زینب، امام سجاد و کاروان اسرا ..... تلخترین ایام زندگیشون رو توش گذروندن.
خانوم زنده یاد که عربیشون به جا 20 باید گفت 24 بود. رفتند با بروبچا عرب یوخده حرف بزنن. بچا بامزه بودن... 
زنده یاد پرسیده بود: ایران رو میشناسین؟ جواب داده بودن: بله . یه کشور قوی هست.
پرسیده بود: از کجا میدونی قوی هست؟ گفته بودن: چون انژی قوی داره و آمریکا و اسرائیل ازش می ترسن.



داری میری؟پس نظرچی؟