سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

 

نماز مغرب که به امامت حضرت حجت الاسلام و المسلمین مخبر دامت برکاته اقامه گردید . در تعقیبات نماز جلسه ای با حضور ایشان و هیئت مدیره ی محترم دفتر توسعه ی وبلاگهای دینی برگذار گردید . نشسته بودم در جوار خانم زنده یاد و ضمن بهره گیری از سخنان اساتید بزرگوار و آشنایی بیشتر و کسب آمار کاری و غیره ذالک - کم کم به فکر جواهری افتادیم که در قصر بود و اینکه هنگامی که مصلحت ایجاب می نماید که جواهر را از دست ندهیم باید عزم را محکم جزم کرد و کاری نمود . تا از قصر اخراجش نکنند . بنابراین . ضمن عرض ادب و احترام بسیار محضر شریف بزرگواران عرضه داشتم (مکتوب و به صورت یادداشت    دست به دست دادیم تا رسید دستشون) با عرض ادب و احترام فراوان .....

خلاصه بعد از دو سه ساعتی جلسه به خیر و خوشی تمام گردید . البته حضرت حجت الاسلام و المسلمین مخبر بیرون از جلسه کلاس روانشناسی دینی داشتند .

جلسه تمام شد جلسه ای که هیئت مدیره ی دفتر توسعه وبلاگهای دینی و دفتر امور بانوان و خانواده ریاست جمهوری برای من و بروبچ گذاشته بودن تا هم توضیحات بدهند و هم سوالی اگه هست جوابگو باشن . از چهره هاشون میشد صداقت کلامشون رو خوند . برگزاری چنین اردویی وجدانن طاقت فرساست . اگه یه زمانی دستی توی کارهای مشابه داشته باشی تو هم تایید میکنی که بی خوابی های شبهای آخر تاب و توان می خواد . همکاری یارانی همفکر و همپا ررو لازم داره . توانی بالا که از عزمی جزم شده ناشی میشه ...

جلسه تمام شد . ولی شب عید بود . دل منه بچه اصفهانی که خیلی حسرت زیارت خانم رو داشت عقل و ادب و غیر و ذالک رو از کلٌم برده بود . نمی دونستم چه کنم .... آخه من که سال تا ماه معلوم نیست اصلا چند بار بیام قم . اصلا دیگه راهم بدهند یا نه . شب عید اینجا باشم و بشینم خودم جشن .......... من خودٍ خودٍ خودٍ خانم رو می خواستم . محیط روحبخش حرم رو می خواستم ....... می خواستم .....

 به رفقای همشهری آرام عرضه داشتم اگه من بتونم جور کنم که بریم حرم میایین . با اشتیاق فرمودند آرزومون همینه . با اطمینان به اینکه رئیس بزرگ اجازت خواهند داد ایشان را خارج از میهمانسرا یافته و خواهش نمودیم که رضایت فرمایند تا ما بریم زیارت ............ هییییییییی چی بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دریغ از دوزار تحویل گرفتن . البته منطقیش رو بخواهی حساب کنی حق با ایشان بود . ولی منننننننننننننننننننن می خواستممممممممممم برممممممممممم حرممممممممم . حالیمم نبود .........................

 می خواستم برمممممممممممم .

 همین رو فقط می فهمیدم . پس هر چه ایشان دلیل منطقی می آوردن عرضه می داشتم حق باشماست ولی من هم می گم حالا اجازه بفرمایید .................. ولیییییییییییی هیییییییییییی

 

.................ادامه دارد .