برای نماز و نهار رفتیم.....
نماز به جماعت برگزار شد و نهارم به جماعت چسبید. یوخده وقت بِشِمون دادن برای استراحت . بلکی جون داشته باشیم بقیه راه ها را بریم ...... ( البته خبر از برنامه های دلچسب بعدی نداشتیم) آقا محمد عزیز . جوان رشید کاروان با تشویق دوستان به مداحی ایستاد. آخه مثلاً روز عید بزرگ شیعیان بود!!!!! 15 شعبان بود .......... ولی خبری نبود . ما هم ملتمسانه از آقا محمد درخواست مداحی نمودیم :
مهربونِ مهربونا. پشت و پناه بی کسا، پهلونِ پهلونا
تا که با نامت ، آقاجون رفیق و آشنا شدم
از همه جا، از همه کس بریدم و جدا شدم
یابن الزهرا یابن الزهرا یابن الزهرا یابن الزهرا
زمزمه ی نام شما ، ای گل نازِ فاطمه
تموم دل خوشیم شده، ورد زبون قلبمه
رشته ی مهرم رو آقا به خیمه ی تو بسته ام
گرچه هزاران مرتبه قلبِ تو را شکسته ام
خوب می دونم بدم ، ولی قلبم رو با صفا بکن
وقتی نماز شب می خونی ، مولا منو دعا بکن
یابن الزهرا یابن الزهرا یابن الزهرا یابن الزهرا
کِی بشه در کنار من باشی و من کنار ِ تو
قرار من باشی و من یاورِ بی قرار تو
از کوچیکیم تا به حالا، عاشق و مجنون ِ توام
لحظه به لحظه عمرم رو مرهون و مدیون توام
کبوترِ دلِ منو تو آشیونه داده ای
ببین شکسته بال و پر . تو آب و دونه داده ای
یابن الزهرا یابن الزهرا یابن الزهرا یابن الزهرا
با تشویق دوستان از مداح بزرگوارمون قدر دانی شد .
قرار بود یکی دو ساعت دیگه راه بیوفتیم . ولی باز بر می گشتیم همینجا..... من و یکی دوتا از بروبچ اصرار داشتیم . آهاااااااای ملت بزارین دو 3 دقیقه ای بخسبیم . ولی این مللللللللللت مگه میزاشتن؟ دیگه کم کم داشت اخلاقیاتم خط خطی آ خش خشی میشدا .
مسخره بازیاشون گل کرده بود . آ ......... منم یک تشر رفتم به کمپلت دوستان.