این بسیجی از ره دور آمده
همسفر با فرقه ی نور آمده
میگشتم........ میگشتم و چشم به گوشه گوشه ی پادگانه دوکوهه ای که حالا پر از بروبچه های کاروانهای راهیان نور شده بود می دوختم..... چشمم به عکس حاج احمد متوسلیان افتاد :
دیده را با خاطراتت نم کنم
خاک پاکت سرمه ی چشمم کنم
یادم افتاده بود به تک تک سرداران و فرماندهان شهیدی که سالهای دفاع مقدس رو اینجاها زندگی میکردن....
آه سرداران چه غوغا میکنید
عشق را نادیده امضاء میکنید؟
بی شما دریا سرابی بیش نیست
دیده را هستی نقابی بیش نیست
وای بر من ، وای بر من دیده را آهم گرفت
حاج احمد سدِ راهم را گفت
این همان فرمانده ی هوشیار ماست
هست جاویدالاثر . سردار ماست
حاج احمد: ما هنوز آماده ایم
دست در دستِ شهادت داده ایم
از هوایِ حس و دلتنگی بگو
در کدامین جبهه میجنگی بگو
ما مگر فرمانبر تو نیستیم؟َ
بی حضور تو کسی را کیستیم؟؟
روی بوومِ دل ، عزارت میکشیم
تا ابد ما انتظارت میکشیم