سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

رفتیم برای نماز .
شبی عید بود . شب میلاد با سعادت حضرت رسول(ص) و امام صادق (ع). شب جشن و سرور بود. صحنه ی جلوی حسینیه را داشتن برای فیلم برداری صدا و سیما آماده میکردن. ظاهرا برنامه ها داشتن.........
نماز اقامه شد آ مطابقی شبا قبل برادر بزرگوارمون، همون شاعری که شعراشا برادون گه گاهی اینجا آوردم، اشعارش ا در موردی سرداران آ فرمانده هانی لشکری 27 محمدرسول الله برامون همونطور که تیکه تیکه فیلم ازشون نشون می دادن می خووند.
بعد از ایشونم. سردار عسگری میکرفونا دسش گرفت آ شروع کرد یوخده با ما درد و دل کردن. خودمونی .خودمونی...........
دنبالی یکی می گشت که جوابی سوالاشا بِدد.......
درد و دل میکرد....:..........
تا چقدر بشینیم و خاطره ی عزیزان را ببینیم.

باز من و یک شبِ خاکستری
مستی و بی دردی و خوش باوری
مست نه‍ ، اینبار خرابم. خراب
مستِ سوالی که ندارد جواب

جماعت یکی پیدا بشه جواب ما رو بده..

مستِ سوالی که چرا آمدی
اینکه بدانی زِ کجا آمدی
چرا از اونهمه صحنه ی خطر و شهادت ، راهمون رو گم کردیم و تووی این ماتم سرای بعداز جنگ آواره شدیم.......

آه چه آغاز خوشی داشتیم
فرصت پرواز خوشی داشتیم
یک روز یه جبهه ای بود با معبری 1200 کیلومترکه هر گوشه ای که سرک میکشیدی یکی شهید میشد‍‍، اون وقت معبر گناه یک متر بود. اما حالا توی ماتم سرای دنیا که اومدیم معبر شهادت یک مترِ و معبر گناه 1200 کیلومتر.
جای من آن روز فلک بود... نه؟!
نام من آن روز مَلک بود... نه؟!
غره ی یک سوع تفاهم شدیم
از ره یاران همگی گم شدیم

رهگذر کوچه ی حیرانی ام
در قفس حوصله زندانیم
دورمون رو یک قفس کشیدیم . یارانمون همه رفتند و ما اسیر این قفس شدیم.....خدایا ............ چرا
آخه؟!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مثل کویری همه در سوز و ساز
منتظر یک شبِ بارانی ام
یعنی میشه؟ یعنی میشه این آرزو به دلِ ما نمونه و یک روز بگن مهدی(عج) داره میاد. توی رکابش صحنه های جنگ رو دوباره تجربه کنیم. صحنه های جنگی که توی رکاب خمینی داشتیم رو ...