دست خط ...

رفتیم داخل. سلامی دادیم و رفتیم جلو. قول داده بودم گزارشی بدم از سفرهایی که رفته بودم مشهد. سفری که با راحله جونم رفته بودم و سفری که با صفورا و سوده ی عزیزم. گزارش سفرم رو دادم و بهشون عرض کردم که همه ی امیدم همیشه به بزرگی ائمه معصومین بوده و هست. به خانم فاطمه ی زهرا و فرزندانشون.

                

حرم کاظمین,تاریخچه حرم کاظمین,حرم امام موسی کاظم

 

یه گزارش از مشهد رفتنهام دادم و ضمنش معذرتخواهی ها کردم،بابت خرابکاریهایی که کرده بودم.

حرم خلوت شده بود، داشتن کم کم خاموش میکردن.یه وقتش من بودم و حرم مولا موسی کاظم ع و حضرت امام جواد ع. قدم زدن توو اون صحن و سرای باصفا همه مدلیش عشقبازیِ. چه شلوغ باشه و چه خلوت. صبح باشه یا غروب... هرکدومش برات لحظاتی رو میسازه که تووش نهایت عشقبازی رو تجربه کردی.شیرین، آرامشبخش و جاودان.

رفتم دم پای شیخ طوسی . سوره یس هدیه کردم و دیگه داشت در بسته میشد که اومدم بیرون، یه کمی توو صحن نشستیم. بوی مشهد رو میداد.....یاد بروبچ وبلاگی که همسفر مشهد بودن بخیر... خانم نغوی(مادر حسن نظر). خانم شریعتمدار. خانم فضل الله نژاد. خانم نوری... فاطمه، محبوبه، نجمه، زهرا، اونیکی فاطمه...


نظر
اگر می خواهید سلامت خود را تقویت کرده و وزن بیشتری کم کنید اولین چیزی که باید به آن توجه کنید سوخت و ساز بدن است که تاثیر زیادی بر سلول هایی که با انرژی و مواد مغذی تامین می شوند دارد.
وب سایت بدونیم: اگر می خواهید سلامت خود را تقویت کرده و وزن بیشتری کم کنید اولین چیزی که باید به آن توجه کنید سوخت و ساز بدن است که تاثیر زیادی بر سلول هایی که با انرژی و مواد مغذی تامین می شوند دارد. اختلال عملکرد متابولیسم معمولا باعث اضافه وزن می شود.

در این جا لیستی از عادت های خوبی که باعث بالا بردن سرعت متابولیسم بدن می شوند آورده ام.

برای وعده های غذایی برنامه ریزی کنید

بدن ما انسان ها زیرک است و انتظار دارد که در زمان های معینی تغذیه شود. بدن قبل از تغذیه انرژی خود را مصرف می کند چون می داند که به زودی انرژی دریافت خواهد کرد. اما اگر برنامه غذایی نامنظمی داشته باشیم بدنمان انرژی را مصرف نمی کند بلکه ذخیره می کند چون مطمئن نیست که آیا بزودی انرژی دریافت خواهد کرد یا خیر. هر 3 الی 4 ساعت غذا خوردن به بدن کمک می کند تا تمام انرژی خود را مصرف کند.

عادت هایی که متابولیسم بدن را تقویت می کند

مایعات بیشتری بنوشید

مصرف مایعات به اندازه کافی به متابولیسم بدن کمک زیادی می کند.وقتی بدن شما از آب محروم باشد کالری کمتری می سوزانید و علاوه بر آن کبد روی بازگرداندن آب ذخیره تمرکز می کند و توجهی به سوزاندن چربی نمی کند. به همین دلیل باید مایعات بیشتری بنوشید. اگر عادت به مصرف زیاد آب ندارید چای مصرف کنید. چای سبز برای به دست آوردن رطوبت روزانه بسیار مفید است.

لبنیات دوست شماست

لبنیات سرشار مواد مغذی مفید برای ساختن عضلات است. کلسیم موجود در لبنیات نقش بسیار مهمی را در متابولیسم بدن ایفا می کند.

فعالیت جسمی داشته باشید

هر نوع فعالیت جسمی از جمله: پیاده روی، دو، رقص، ورزش در باشگاه منجر به بالا رفتن سرعت متابولیسم می شود. ورزش های قدرتی بهتر هستند زیرا بافت های عضلانی را سریع تر رشد می دهند. عضلات ما حتی هنگام استراحت نیاز به انرژی دارند به همین دلیل بهترین راه برای بالا بردن سرعت متابولیسم بدن انجام دادن ورزش های مقاومتی به طور منظم است.

صبح ها زود بیدار شوید

نور خورشید بر متابولیسم بدن تاثیر زیادی دارد. نور خورشید صبحگاهی به بدن کمک می کند تا فرآیندهای بیولوژیکی را که وابسته به تغییرات شب و روز هستند و در مصرف انرژی بسیار مهم می باشند را تنظیم کند.

عادت هایی که متابولیسم بدن را تقویت می کند

کربوهیدرات ها را قطع نکنید

هیچوقت رژیم زیاد سخت نگیرید تا مجبور شوید کربوهیدرات ها را کاملا قطع کنید. بدن ما به منظور سنتز سروتونین نیاز به مقداری کربوهیدرات دارد. کمبود کربوهیدرات بر فعالیت های مغز تاثیرات منفی دارد و در بدن ایجاد استرس می کند. درست است وزن کم می کنید اما این کاهش وزن به دلیل کم آبی بدن است نه سوختن چربی.

هله هوله نخورید

اگر از طرفداران چیپس، ساندویچ و شیرینی هستید باید این واقعیت را بدانید که مصرف مرتب این غذاها سرعت متابولیسم بدن را کاهش می دهد. انرژی ای که از غذاها دریافت می کنیم معمولا 3 الی 4 ساعت باقی می ماند. سپس بدن با سوزاندن چربی شروع به مصرف این انرژی می کند. خوردن این هله هوله ها مانع سوختن چربی در بدن می شود به همین دلیل وزن اضافه خواهید کرد.

نمک ید دار مصرف کنید

نمک دریایی نمی تواند مکملی برای نمک ید دار باشد. کمبود ید در بدن بر تیروئید تاثیر می گذارد و همچنین برای متابولیسم بدن تاثیراتی منفی خواهد داشت.

غذاهای ارگانیک بخورید

غذاهای غیر ارگانیک با افزودنی های مختلف، حیواناتی که با هورمون های رشد و آنتی بیوتیک پرورش داده می شوند، گیاهانی که با کودهای معدنی پرورش داده می شوند و… این ها غذاهای وسوسه انگیزی نیستند اما تمام غذاهایی که اکنون مصرف می کنیم اینگونه تهیه شده اند. سعی کنید عاقلانه غذا بخورید.

عادت هایی که متابولیسم بدن را تقویت می کند

حواستان به مقدار آهن بدن باشد

فقر آهن منجر به کمبود اکسیژن در عضلات می شود که سلامت بدن را تضعیف می کند. اگر برنامه غذایی شما آهن یافت نمی شود گوشت، ماهی و سیب بخورید.
 
استرس نداشته باشید

بیشتر مشکلات متابولیسمی بدن به دلیل ناتوانی ما در مبارزه با استرس ایجاد می شود. هنگامی که استرس داریم تیروئید سرعت متابولیسم را پایین می برد و منجر به افزایش وزن می شود.

نظر

 

بعد از نماز برگشته بودیم هتل جهت صرف شام و تحویل گرفتن اتاقها. گشنه نبودم. جای شام، از مسئول رستوران یه اجازه گرفتم و میوه برداشتم. رفتم توو اتاق منتظر بروبچ تا تجدید وضویی کنیم و برگردیم حرمِ امام کاظم(ع) و امام جواد(ع).

بروبچ که اومدن به سه سوت خودمون رو رسوندیم بلوار روبروی حرم. یکی از ماشین برقیها سوارمون کرد و رفتیم دم درب حرم. اینجا به شدت رنگ و بوی حرم امام رضا(ع) رو داره. لطف خود امام کاظم ع و امام جواد ع بود.

 

http://upload7.ir/imgs/2014-04/85129988261926758074.jpg?w=700&h=466

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا


نظر

رسیدیم حرم ، همه جمع بودن. نشد با همسفریا سلام و علیک کنم، حاج آقا سلامِ زیارت رو شروع کرده بودن. سلامی دادیم و زیارتی خوندیم و حاج آقا(روحانی کاروان) کلامی داشتن برای همسفریاشون... برنامه تا نزدیکای نماز جماعت طول کشید. صفهای نماز مغرب و عشا داشت توو صحنِ حرم امام کاظم وامام جواد، مرتب میشد.

بعد از نماز جماعت جمع شدیم جهت زیارت علمایی که آرامگاهشون در محدوده ی حرم امامان کاظمین هست. وقت نمیشد بریم سر تک تک مزارها، حاج آقا یه توضیحی دادن و در مورد شیح مفید و شیخ طوسی هم صحبتی داشتن... و در ادامه هم دعای عالیه المضامین رو خوندیم.

جاتون خالی . خیلی به جا و دلنشین بود. راستش امسال یکی زیارت جامعه ی کبیره برام آرام بخش بود و یکی هم موقع دست به دعا شدن دعای عالیه المضامین. کلامِ دعای عالیه المضامین برام تازگی داشت،سعی میکردم معانی جملات رو هم دقت کنم،اینجوری دلچسبتر میشد.

از یه جایی احساس کردم باید ایستاده عرض ادب کنم. گاهی آدم چنان می ره توو عمق دعا و همکلام شدن که ناخدآگاه می ایسته جلوی آقاش و زیارت می خونه... زیارت رو که خوندیم،  آخر کار قرار بر این شد، به سه سوت برگردیم هتل و شام رو بخوریم و تجدید وضویی کنیم و برگردیم حرم جهت زیارت وداع.

برگشتیم سمت هتل.

چرا همیشه خیس عرقم؟

توو برگشتنه همگی به فکر بابا و روز پدر و سوغاتی که هنوز نخریده بودیم دست بکار شدیم... و عاقبت،طی یک عملیات سنگین خرید، همگی به خرید یک جفت صندل راضی شدیم و در پایان با خرید یک آبمیوه نفسهایمان را حلاوت بخشیدیم.


نظر

ساک و کیف و... تمام وسایلمون رو بار اتوبوس کردیم و از کربلا زدیم بیرون...

 

اتوبوس که راه افتاد، این بغض سنگین من امان به چشمام نمیداد جهت نگاه کردن سمت گودی قتلگاه و...

 

هیچ راهی نمونده بود برام جز درد و دل با خانم_فاطمه ی زهرا(س)_ از عمق جان زخمهای دلم رو برای خانمم روو کردم.

لحظه لحظه آفتاب مهربان، روی دست کهکشان جان می دهد

بی امان بردوش صحرا می برند، بادها خاکستر ققنوس را

آه. قلب آسمان در خون نشست، دردهای پهلوی دریا را شکست

کوله بار غصه ها آرام بست، با خودش دنیایی از افسوس را

بال در بال شفق پرواز کرد، آیه های کوثرش اعجاز کرد.

می کشد آه بلندی کهکشان، محنت شبهای اقیانوس را

 

 

وسطای راه فهمیدیم کاروان آقای مشتاق هتلشون با ما فرق میکنه. کاظمین که رسیدیم، ما با آقای حسینی(مدیرکاروانمون) برای اقامت رفتیم یه هتل سمت باب المراد. ساعت نزدیک نماز ظهر بود. به سه سوت وضویی ساختیم و با چندتا از همسفریا جهت نماز ظهر و عصر رفتیم به سمت حرم امامان کاظمین

نماز جماعت تازه تموم شده بود، نمازمون رو به فرادا خوندیم و رفتیم زیارت. اِذن دخولی گرفتیم و زیارت کوتاهی کردیم و برگشتیم هتل برای نهار و تحویل گرفتن اتاقها. ظاهراً حاج آقا(روحانی کاروان) برای ساعت 5 برنامه ی سخنرانی داشتن...

ساعت 5 آماده و حاضر توو لابی هتل منتطر الباقی همسفریا بودیم. فکر کنم حدود ساعت 5 و نیم رسیدیم حرم. توو راهروی سمت حرم. کنار اتاق مربوط به خدام حرم، جعبه دستگاههای حضور و غیاب خدام ساخت بروبچه های شرکت علم و صنعت بود. دمشون گرم. آدم اینجا چقدر دلگرم میشه...


نظر

از حرم که زدم بیرون حال نسبتاً خوشی داشتم. دیشب خوش گذشت یا حسین، خدا رو صدهزار مرتبه شکر... یا زهرا مدیونتونم مثل همیشه. کفشها رو از کفشداری گرفتم و مسیر حرم تا هتل رو با یه زیارت عاشورا طی کردم. حال و هوای لابیِ هتل هم عوض شده بود، ساکهای آماده داشتن ردیف میشدن. مسئولای کاروان تذکر میدادن که زودتر صبحانه رو میل کنید و آماده ی حرکت بشین. رفتم رستوران. صبحانه رو کمی با بغض و گه گاهی اشک خوردم...خب چه کنم تموم شد.... هرکاری کنم تصور اینکه چشمم به این زودی به ضریح ((مولا اباعبدالله الحسین علیه السلام)) گرم نمیشه ، سخته خب. سخته.

با چه وسواسی ساک را بستم ، اکثر وسایل داخل ساک رو با چسب نواری های 5سانتی بسته بندی کردم تا جای کمتری بگیره(یه روش خاص بروبچ وبلاگی در اردووهای بلاگ تا پلاک). برای کاظمین ساک دستی برداشتیم.رفتم ساک رو آماده کردم و از اتاق زدم بیرون. بروبچ توو لابی نشسته بودن. لابی هتل داشت شلوغ میشد. مدیر کاروان برچسبهای ساکها رو داده بود و بروبچ زده بودن به ساکها.

نشستم یه گوشه ای، داشتم همسفریام رو نگاه میکردم:

خواهرشوهرایی که زن داداشِ تازشون مثل آبجی کوچیکشون بود.

مامان خانومی که به شدت سرگرم دوتا بچه فسقلیش بود.

حچ خانومی که بشدت سرگرم تمیزکاری وگردگیری اتاقی بود که میخواست تحویل بده.

زوج جوان و عکاس کاروان.

  دوتا حچ خانومهای بانشاط و بیش فعالمون که سعی میکردن مثل خانوم مارپل عمل کنن...

چقدر قشنگ بود و کمی عجیب غریب. امسال درس زیاد داشت برام. سفر سفر نسبتا سنگینی بود. شکر. شکر خداوند بلند مرتبه را.

صبح ساعت شش از هتل راه افتادیم سمت کاظمین. اتوبوس که رسید همه به سه سوت سوار شدیم. ته اتوبوس مال ما بود. راه که افتاد. کمی مداحی کردن و الباقی مسیر رو خوابیدیم. هوا خیلی خشک بود. من هم سرما خورده بودم و گلوم ملتهب.

سفر امسال سرشار از عطر مادر بود. مادری که از روز اول سفر دچار مشکلی شد و پسرش به همه ی ما یاد داد ادب فرزند نسبت به مادر رو. عشق پدر و پسر. پدری که برای گرفتن شفایِ خیر برای  پسرش اومده بود ملتمس امامان معصوم بشه... و نکته های بسیار که خانمم، حضرت فاطمه زهرا(س) بهم نشون میدادن... اگه چشمهام رو درست شست-و-شو داده بودم شاید بیشتر از اینها میدیدم.

 

درد هایم یکی دو تا نشده
عُقده هایم هنوز وا نشده

همچو مُرغی که سر کنده
بند ها زِ من جدا نشده


 ...برای وداع که رفتیم. شب موندگار شدم. رفتم سمت قبه ، سلام دادم و عرض ادب داشتم، رفتم سمت پایین پا...

 

اول نشستم روبروی اصحاب. کمی که آرووم تر شدم بلند شدم تا یه دوری بزنم و بعد از سمت پایین پای حضرت برم زیر قبه. کنار ضریح مولام ، امام حسین(ع).  می دونی؟!... تصور اینکه از فردا دیگه نیستم اینجا برای اینکه راه برم، و نفس بکشم و بوی عطر حرم آقام رو استشمام کنم،  سخت بود. تصور اینکه فرصت درد و دل کردن با سید الشهدا، اباعبدالله، .. رو دارم از دست میدم و تمام شد. تصور اینکه اونچه فرصت طلایی می دونستم از دست رفت و خیلی از کارهایی که برنامه ریزی کرده بودم رو نتونستم انجام بدم... سخت بود.

در میکده بودم ولی بیرون شدم از غافلی..  ای وای از این بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام. 

دلم می خواست سرم رو به دیوار می گذاشتم و زار می زدم... خدایا خیلی احساس بیچاره گی میکنم... خدایا. خدایا... به عزت خانم فاطمه زهرا(س) ، کمی آرامش بر روح و روانم حاکم کن... خدایا پروردگارا... حرفهای نزده زیاد دارم. خیلی از حرفهام موند...

یا حسین. آقاجانم . میدونم که از دردِ درونم خبر دارین ولی خب  آخه...

ای وای از این غوغای دل    از دلبرم هستم خجل

وقت سفر ماندم به گِل     من کاروان گم کرده ام

نعمت فراوان دادی ام       منَت به سر بنهادی ام...

دوزانو نشستم روبروی ضریح آقا و دیگه من بودم و مولام....

برای نماز صبح پایین پا ایستاده بودم و بعد از نماز رفتم سمت قبه، سلام دادم و عرض ادب داشتم. رفتم جلوتر... سعی میکردم با هر قدم که جابه جا میشم توو رواق به نیابتِ ملتمسین دعا سلامی داده باشم. دنبال جایی جهت اقامه ی نماز بودم. میخواستم برای اقامه نماز و عرض حاجات خودم و ملتمسین دعایی که امانت دارشون بودم بایستم. حچ خانومی که صاحب لهجه هم بودن داشتن چیزی رو برای خادم عرب زبان توضیح میدادن و خادم هم نمیدونست چطور جوابگو باشه، از حاج خانم پرسیدم چی شده؟

خانم خادم که منو اون وسط کمک خودش دید فقط با اشاره خواست که از حاج خانمها بپرسم دنبال چی هستن؟

با حاج خانم همکلام شدم، برام تعریف کردن: ویلچری داشتن که از بیرونِ حرم با دادنِ پاسپورتشون گرفته بودن، گذاشته کناری و برای زیارت رفته بوده جلو سمت ضریح، حالا و حالا که برگشته بوده دیده ویلچر نیست، خیلی حول کرده بود. به خادم عرب که گفتم در جواب گفت که مسئله ای نیست، حتما یکی برده برای کمکی، مطمئنن نمی تونن از حرم بیرون ببرن، فقط الآن مدیر کاروان باید بره دنبالش.


تو لابی هتل داریم جمع میشیم. کم کم بوی دلتنگی گرفته زیارتهامون. روحانی کاروان توصیه میکنه که سعی کنیم دسته جمعی بریم حرم تا دعای عالیه المضامین رو توو یه جمع چهل نفری بخونیم.

مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

نشستیم توو لابی هتل و منتظریم تا بروبچ جمع بشن.

روحانی کاروان بلندگو رو روشن میکنه و جهت مقدمه، یه حدیث از کتاب بهارالانوارِ مجلسی برامون نقل میکنه:

یک مردی اومد خدمت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و عرض کرد : یابن الرسول الله ، من یه خون بها رو ضامن شدم(یعنی یک کسی، کسی رو کشته و این بنده ی خدا باید خونبها میداده) . خونبهای اون زمان هزار دینار بوده. معادل 200 میلیون تومن حالا.

خلاصه میگه یابن الرسول الله من 200 میلیون تومن بدهکارم، ندارم ، با خودم گفتم میرم پیش شریفترین مردم. و من کسی رو شریفتر از شما سراغ ندارم.

حضرت فرمودن، فلانی، من 3تا سوال از تو می پرسم، هر سوال معادل یک سوم از پولی که میخواستی قیمت داره. اگر به یکیش جواب دادی 333دینار بهت میدم و اگه دوتا سوالها رو جواب دادی 666 دینار بهت میدم، و اگه به هر سه سوال پاسخ دادی همه ی هزار دینار رو بهت میدم.

گفت یابن الرسول الله شما از من سوال میپرسین؟ فرمودن: میخواهی به تو لطفی کنم؟؟؟ لطف به تو میکنم، اما به قدر و اندازه ی دانش و معرفتت.

گفت چشم. 

 

حضرت فرمودن:

1_ بگو نزد تو بالاترین سرمایه و عمل چیست؟

2_از نظر تو چه چیز انسان را از هلاکت و بیچارگی نجات می دهد؟

3_به من بگو چه چیزی مایه ی زینتِ آدمی زاده نزد خداوند و ملائکه میشه؟

پیرمرد جواب داد و حضرت علاوه بر 1000 دینار که دادند، انگشتری 200 دیناری که در دست داشتن رو هم بهش هدیه دادند.

حضرت پرسیدن: بالاترین سرمایه و عمل برای انسان چیه؟

پیرمرد جواب داد: ایمان.

حضرت یک سوم از پول رو بهش دادند و پرسیدن: چه چیز مایه نجات انسان از هلاکت میشه؟

پیرمرد عرض کرد: توکل

 

حضرت ثلث دوم پول رو بهش دادن و پرسیدن: چه چیز زینت انسان هست؟

پیرمرد عرض کرد: علم. علم اما به شرطی که با عمل همراه باشه.

 


صبح یک ساعتی مونده بود به اذان صبح که بروبچ همسفر بیدار باش زدن که روز آخر شد و عشقست کرببلا را.... کمی به اذان مونده بود که رسیدیم درب سمت قتله گاه.

حضرت سکینه خاتون در گودال قتله گاه با پدر گفته اند:

 مَنِ الَذی اَیتَمَنی یا اَبا

      غرقه به خون بی کفنی یا ابا

اینجا ایستاده یا نشسته فرق نمکنه، فقط کافیه حواست رو جمع کنی و یادت نره کجایی ، تا تموم اون روضه ها و روایات و مقتل خوانی ها که یک عمر شنیدی و باهاش زندگی کردی رو ببینی. گه گاهی به خودم تشر میزدم که یادت نره اینجا گودی قتلگاه.... اینجا کرببلاست... یادت هست کجایی؟؟؟

دلم برای خیلی از بزرگانی که این سالها پای صحبتهاشون نشستم و سعی کردم بفهمم واقعا کربلایی ها چطوری یاحسین گفتن... تنگ شده. جاشون اینجا خالیه تا خلاصه تمام کلامهاشون برام مرور بشه...

جاتون خالی حاجا مجدالحسینی، حاج آقا موحد ابطحی، حاج آقا نمازی، حاج آقا تهرانی...


مردان خدا پرده ی پندار دریدند                     
  یعنی همه جا غیر خـــدا هیچ ندیدند
هردست که دادند ازآن دست گرفتند            
 هرنکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند                 
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند

یک فرقه به عشرت در ِ کاشانه گشادند       
 یک زمره به حسرت سر ِ انگشت گزیدند
جمعی به در ِ پیر خرابات خرابند                     
قومی به بر شیخ مناجات مُریدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد               
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

فریاد که در رهگذر آدم و خاکی                      
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز               
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

زنهار مزن دست به دامان گروهی                 
کز حق ببُریدند و به باطل گرویدند
چون خلق در آیینه به بازار حقیقت                 
ترسم نفروشند متاعی که خریدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است             
کاین جامه به اندازه ی هرکس نبریدند

مرغان نظر باز ِ سبک سیر فروغی                  
از دامگه خاک بر افلاک پریدند



توو اون حال و هوایی که بودم برام خوندن مناجات منظوم حضرت امیرالمومنین شیرین و دلچسب بود. ولی وقت نداشتم و باید با بروبچ برمیگشتیم هتل.....جای خوبی داشتم برای خلوت با خداوندِ بخشنده ی مهربان ولی باید راهی میشدم، مفاتیح خودم رو گرفتم توو دست و با تمام حواس 5 گانه و چندتا دیگه هم رووش سعی کردم متمرکز بلندشم. 

منظورم اینه که سعی کردم هم توو حس وحالِ مناجات خوندنم باشم و هم به سمت هتل راهی بشم. هم با تمام قوا به خدا بگم غلط کردم عفو کن خدایا، هم کفشم رو از کفشداری بگیرم و پام کنم. دم درب وقتی داشتم میرفتم بیرونهم یاد خودم بودم و التماس کردنهام. هم یاد آقا ،مولا و سرورمون. آقا و ولی فقیهمون. یاد اون عکسی از آقای خامنه ای که همراهم داشتم ازشون........



..

اینم خصوصیات فشرده زیارت رفتنس باید یادبیگیری تا بتونی زائر زبروزرنگی بشی.