امروز صبح صدای اره برقی محله را پر کرده بود. همه جا سکوت مطلق بود و این سکوت با صدای اره برقی که داشت درخت کهنسالِ توت را می برید شکسته می شد. پدر و پدربزرگ و مادربزرگ و پدر و مادرشان ... زیر این درخت توت خاطرات تلخ و شیرینِ زندگیشان را ساخته اند.
و این لحظه ها صدای ارّه برقی ... برای من کمی تلخ است. این درخت توت خانه پدریِ مان است که داره از کمر قطع میشه. درخت توتِ صدساله ی ما امسال براثر فشار بادهای سنگین فروردین ماه کمر خم کرده بود، آنچنانکه ریشه های ضخیم و قدرتمندش از سمت دیگه از خاک بیرون زده بود و زاویه 45 درجه گرفته بود... ولی با این حال امسال هم پربار بود...
صدای اره برقی کنجکاوم کرده بود تا بِرَوم و آخر و عاقبت درخت توت رو ببینم. با بابا رفتیم خونه دایی، عجب صحنه ای...
یاعلی