دیروز، مسئول واحد اداری شرکت تعارفم کرده بشینم جلوش و سر حرف رو باهام باز کرده و از سالها قبل میگه. به سبک مامان بزرگهای ملیح، که سعی میکنند برای اینکه مخاطبهای جوانتر ازشون گریزان نباشن زمانِ حرف زدن همیشه لبخندِ ثابتی روو صورتشون دارن.
لابلای حرفاش می پرسه: این سانتریفیوژ سانتریفیوژهایی که میگن تووی نطنز هست، را مهندسهای برق، باهمین تابلو برقهایی که تووی کارگاهِ شرکت ماهم هست کنترل می کنند؟
چشمام گرد میشه. نگاهش میکنم. مخم قفل شده، چی بگم به این مامان بزرگِ صدساله ای که احتمالاً این سوال رو جهت تست سطح علم و دانش من پرسیده!!!
باید یه جوابی بهش بِدهم که، بی سوادی خودش رو به رخش نکشیده باشم و از طرفی هم من رو بیسواد احساس نکنه؟!!! از لابلای حرفهای خودش براش جواب جور میکنم و سهی میکنم بلند بشم و با چنین همکارهای بیسوادی کمتر همکلام بشم.
برای سرباز لشگر امام زمان شدن، باید سطح علم و دانش خودم رو ارتقا، سیطره ی دیدگاه خودم رو وسعت، قدرت تجزیه و تحلیلهای تخصصی خودم رو چندین برابر وبصیرت خودم رو در مدیریت کنترل پروژه ها بیش از آنچه هستم کنم. صبر لازم دارم و ادب. ایمان و عزت. بصیرت و حکمت.
یادم میاد به سردار سلیمانی و ادبش نسبت به سربازهای اطرافش،
حاج قاسم و تواضعش در برابر فرمانده و استاد خودش،
سردار سلیمانی و اقتدار و غضیش نسبت به دشمن.