صبح جمعه برای نماز حرم خانم حضرت رقیه بودیم. دعای ندبه ......... پسرکی که برایمان نوحه سرایی میکرد......و من ....که آخرای دعا خواب آلود بودم . نمیدونی یه بغضی سنگینی گلوما گرفته بود که چرا من اینجوری باید خواب آلود باشم . آ نتونم از لحظه های ناب سفرم استفاده بکنم . اصفانی آ اینقده بیخیال؟؟؟؟؟؟
از حرم که برگشتیم . توی رستوران برنامه صبح کاروان رو گفتن . چند دقیقه دیگه پایین باشین . امروز برنامه دیدن از مسجد اموی و زیارت حضرت هابیل و ......داریم ......
من هم مشتاق بودم برای رفتن . ولی بین خوب و خوبتر . باید خوبتر رو انتخاب کرد . بروبچ رفتن . من هم به استراحت و خواب و رسیدگی به امور سفر .....مشغول بودم . جمعه رو برای خودم بودم . شب برای نماز مغرب و. عشا بروبچ رو دیدم . دعا بود و عزاداری ...مراسم عزاداری شب شهادت حضرت امام محمد باقر(ع). همون امام بزرگواری که توی صحرای کربلا با عمه خودش حضرت رقیه لحظه هایی سخت و وصف ناشدنی رو پشت سر گذروندن.......... همون امام بزرگواری که دیروز، روز میلاد با سعادتشون بود.