سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

شب ... بعد از برنامه توی محیط پادگان روبروی گردان انصار کلی نشستیم با بروبچ و عشق و حال  با شهیدان و آقا امام زمان(عج).......... آی چسبید. آی چسبید. جادون خالی.

صبح عید. بعد از نماز دلم نیومد بخوابم. آسمونی آبی آ هوای بهاری آ معطر آ فضای سرسبز...............رفتم بیرون آ تونسسسسسم اکسیژن هوف کشیدم. دلم می خواس تا میتونم این سوراخ سنبایی ریه هام رو با اکسیژنایی اینجا پرش کنم. آخه خیلی انرژی داشت. خیلییییییییی

رفتم گشت و گذار. یه سریَم به حسینیه زدم زینب اونجا بود. با هم وخیزادیم رفتیم گشت و گذار. بِشش گفتم آباجی می خوام گوشه موشه های پادگانا بِشم نشون بدی تا خب توو ذهنم ثبتش کنم. دمش گرم خیلی جاوا سرکشیدیم. از ساختمونا متروک افتاده گرفته تا پخت و پزخونا ...اِز ایسگاه صلواتی چای و شربت گرفته تا سنگرهایی که .............
خلاصه حسابی گشت زدیم و چشامون وااااا شد. صبحونه مونا برگشتیم وری بروبچا خوردیم آ تا ظهر بِشد کلی شاگردی خانم شادرخ را کردیم. ظهر تووی حسینیه بعد از نماز پذیرایی گشته شدیم. کیک . خوشمزززززززززززززززه بود. بعد از ناهار رفتیم نشستیم ا به گپ و گفتگو با استاد .
یوخده هم سر به سر بزرگان گذاشتم آ .... عیدِ میلاد رسول اکرم (ص) و امام صادق(ع) بود. و امروز که می نویسم میلاد با سعادت مولود کعبه . مولا امیر المومنین(ع).

عیدتون مبارک