سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

فکه ...

 هی روزگار .

 یه وبلاگ نویس بزرگی می گفت: تا جوان هستید از نیروی جوانیتان برای بندگی خوب استفاده کنید که در پیری پشیمان خواهید شد که ... 

 

...  چی بگم؟ توو دهنه ی راه ( به قولی شوما در آستانه ی راه ) وایساده بودم آ به انتهاش فکر می کردم. به بن بستی که براش ساختن...... به حاشیه ها ... به نقطه ای که بهش میگن محل شهادت سید شهیدان اهل قلم.  به رملها ...... به پیکرهای آسمونی که هنوزم زیری همین رملهاس، به ....خیره شده بودم. دلم با تمام توانش بند انداخته بود به پاهام تا جسارت نکنم آ با صندل وارد نشم. ولی ...... ولی چیکار کنم . از اون طرفم ندیده که نمی تونستم برگردم. دلم را زدم به دریا آ چند قدمی اول رو چشم بسته راه افتادم. دلم انگار با هر قدمی که بر می داشتم یه هوار میکشید . انگار با کفشهای میخ دار سخره نوردی روش راه می رفتم.... خیرر......... نشد . تاب نیاورد. باشه ایندفعه رو سر تسلیم فرود آوردم در برابری ایشون . پابرهنه شدم آ راه افتادم. .. به ناتوانی آ گذشت زمان آ آخرین باری که اومده بودم آ .......اینا فکر نمی کردم . به رملها آ چیزایی که از شهدای این منطقه شنیده بودم آ سرمشق گرفتنشون از قمربنی هاشم فکر می کردم. به شهدایی که 7 روز تشنه.....

 

 دریغا، درد.  دریغا، درد که توو دانشگاه زندگیم. حتی یک واحد از درسای خلبانی توی چنین فضایی رو پاس نکردم. دریغ. هندزفری را درآوردم آ گوشی موبایلم رو گرفتم جلوم. منو - مدیریت فایل-موسیقی-اردو-دوکوهه 87-حسینیه حاج همت.......

 

بمناسبت سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم شهید آوینی کلامی از این شهید بزرگوار:

اگر بپرسی دوکوهه کجاست چه جوابی بدهیم؟ بگویم دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که بسیجی‎ها را در خود جای می‎داد و بعد سکوت کنیم؟ پس کاش نمی‎پرسدی که دوکوهه کجاست چرا که جواب گفتن به این سوال بدین سادگی‎ها ممکن نیست. کاش تو خود در دوکوهه زیسته بودی که دیگر نیازی به این سوال نبود. اگر آنچنان بود، شاید تو هم امروز با ما به دوکوهه می‎آمدی.

 دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که سالهای سال با شهدا زیسته است با بسیجیها و از آنها روح گرفته است روحی جاودانه.

یک بار دیگر! سلام دوکوهه

 قطارها دیگر در دوکوهه نمی‎ایستند و بسیجیها از آن بیرون نمی‎ریزند. قطارها دوکوهه را فراموش کرده‎اند. اما شهداء انسی دارند با دوکوهه که مپرس.

 می‎گویی نه؟ از حوض روبروی حسینیه حاج همت بپرس که همه شهدای دوکوهه با آب آن وضو ساخته‎اند. در حاشیه اطراف حوض تابلوهایی هست که به یاد شهدا روییده‎اند اما الفت شهدا با این حوض نه فکر کنی که به سبب تابلوهاست. من چه بگویم اینها سخنانی نیست که بتوان گفت. تو خودت باید دریابی وگرنه چه جای سخن؟

 ای دوکوهه، تو را با خدا چه عهدی بود که از این کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجده‎گاه یاران خمینی شد؟ و حال چه می‎کنی در فراق پیشانیهایشان که سبب متصل ارض و سماء بود و آن نجواهای عاشقانه؟

سکوت کرده و دم برنمی‎آورد. ما که می‎دانیم زمان بستر جاری عشق است تا انسانها را در خود به خدا برساند و حقیقت تمامی آنچه در زمان حدوث می‎یابد باقی است. پس از حسینیة حاج همت بخواه که مهر سکوت را از لب برگیرد و با ما سخن بگوید.

 حسینیه حاج همّت قلب دوکوهه است حیات دوکوهه از اینجا آغاز می‎شد و به همین جا باز می‎گشت. وقتی انسان عزادار است. قلب بیش از همه در رنج است و اصلاً رنج بردن را همه وجود از قلب می‎آموزند دوکوهه قطعه‎ای از خاک کربلا است، اما در این میان حسینیه را قدری دیگر است. کسی می‎گفت: کاش حسینیه را زبانی بود تا با ما بگوید از آن سری که میان او و کربلاست گفتم حسینیه را آن زبان هست. کو محرم اسرار؟ دوکوهه، خاک و آب و در و دیوارهایش، همة وجودش با حضور شهداء آن همه انس داشته است که اکنون در این روزهای تنهایی جایی مغموم‎تر از آن نمی‎یابی. دوکوهه مغموم است و در انتظار قیامت دلش برای شهدا تنگ شده است.

 عالم محضر شهداست اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلأ ظاهری خود را نبازد؟

 زمان می‎گذرد و مکان ها خروجی شکستند اما حقایق باقی هستند. شهید حاجی‎پور زنده است من و تو مرده‎ایم. شهدا صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی که با خدا بسته بودند اثبات کردند.

 کاش ما درخیل منتظران شهادت باشیم.

ای شقایق های آتش گرفته دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را در خو د دارد آیا آنروز نیز خواهد رسید که در وصف ما سرود شهادت بسرایند