یا حسین............
دست سنگین. دل بی رحم. لباس اینهاست
کارشان جز زدن سنگ به پیشانی نیست.
اذانی مغربا گفتند آ من تازه دارم از محلی کارم میام بیرون. بروبچه ها تعارف میکنند باهاشون برم .........ولی مقصدم روضه ی انصار الحسین س. دلم میخواد قبلش یوخده با خودم تنها شده باشم تا بلکی این سلولای خاکسری مغزم یوخده نفس بکشند آ آروم بشن. اتوبوس میرسه آ منم به زور خودما دمی دری اتوبوس جامیدم. همینجور که داریم از کناری گلزار شهدا رد میشیم نگاهم میوفته به دخترکی که عینی دلقکا گیساشا ریز بافدس آ رنگیش کردس. عینی زنیکا خیابونی ......... آره چشام که به چشاش گره میخوره فقط زیری زبون زمزمه میکنم:شهیدان زنده و به خون غلتیده و ماها شرمنده و خجلت کشیده ایم....
کم کم داریم به عاشورا میرسیم......... یاابالفضل..........یا حسین.... خانوم نغوی این روزها کرببلاس. .....بین الحرمین......
حسین جان...........
خوش به حالت چه علمدار رشیدی داری
وای از آن روزی که بر خیمه نگهبانی نیست.
حسین جان............