نشسته و ننشسته سلام و علیکها و آشنایی دادن و تبادل اطلاعات شروع شد آ همه کم کم یخی پرده پوشیاشون وارفت . اولین پذیرایی که فرمودن کیک و آب میوه بود . فقط نیمیدونم سلیقه کی بودس این انتخابشون ....... ولی دسسشون دردنکنه که چسبید . کیکشم ما نگرداشتیم که اگه تهرونیا شاممون ندادن حداقل یه چیزی برا خوردن داشته باشیم( آ عجب مغزی متفکری داریم ما که خب به دردمونم می خوردا..... خدارا شکر) توو راهی رفتن مسیر پوشیده از برف بود . زیبا و جذاب . دلا با خودش می برد . از اونجا که حضرات دیر راه افتاده بودن . خب اتوبوسم ساعتی 6:30 بود که رسیدیم نزیکی قم . آ نیمیدونم چرا رفتند آ دوری قم چرخیدندا بعدی نیم ساعت ما را اون کله شهر پیاده کردند تا سواری اتوبوسی واحد بشیم و بریم نزیکا حرم . خب اینجوی یه نمازی الاکلنگی خوندیما . یه سلامی سری پایم عرض کردیم خدمت خانوما برگشتیم . البته تو پرانتزم عرض کنم که سرکارخانومی مادرانه هم یه سوتی دادن آ یه آباجیا قومی مونا سری کار گذاشتن . بنده خدا قلم ریز که ظاهرا با هم رفیق بودن قرار میزارن آ این بنده خدا را 4 ساعتی تموم میکارن توو حرم . آ دسی آخرشم یه ببخشیند خدافظ تمومش میکنن . امان از دسی هرچی مادرس . مادری که سرشا تا می توند شولوغ و پولوغ میکنه . خلاصه ما جلدی کارا مونا کردیم و رسیدیم سری قرار . حالا تازه فهمیدیم ما را هل هلکی کشوندند اینجا تا بریم یه جا اون ته پارکینگ آش بشمون بدند . یه چندتا شاخ بلندتر از شاخا بزی کوهی روو سری من یکی دراومد . البته کم کم دستم اومد چی چی به چی چیس . تا هواسما جمع کنم مثلی اردو طهورا سرم کلا نرد . خب دسسشون درد نکنه آشی خوشمزه ای بود . (اینا بروبچا میگفتن - چون من اون وقت اولی شب اصلی میلم به آش نمی رفت . ناقافلکی کی آش خوردنش میگیرد . من هولی رسیدن به دعا را داشتم . از بسکی دیر رسیدنی اینجوری را تجربه کرده بودم) این آشا آباجی رئیس بزرگ -سرکار خانم ابراهیمی درست کرده بودن ,دسشون درد نکنه, وجدانا آش پختن برا این همه آدم زحمت زیادی داره . ولی چای بیشتر می چسبید .........هوا سر بود.سرد