سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

امروز ظهر, از شرکت که زدم بیرون , دیدم هنوز تا اذوونی ظهر یوخده موندس.یه نیتی کردم آ رفتم طرفی گلزار شهدای اصفهان. دمی در یه سلامی دادم محضری تمامی علما و شهدا آ بزرگانی که توو گلزار هستن آ تخته فولادی اصفهان.

راستش وارد که شدم, یه جورایی دلشکسته و وارفته آرووم ,آرووم رفتم سمتی مزاری حج آقا رحیم ارباب. با خودم داشتم میگفتم من که با سید مسعودی رشیدی کاری ندارم, خانوادش آ مادر آ فک آ فامیلشم که انگار توو ایامی هفته اینطرفا نیمیان , یه فاتحه آ زیارت می خوام بوخونم براش که اونم خب همونجور که سری حج آقا رحیم ارباب نیشستم , یکیم نثاری سید مسعود میکنم.

شهید سید مسعود رشیدی

فاتحه را شروع کرده بودم آ داشتم می رفتم سمتی حج آقا رحیم ارباب که نیگاهم افتاد سمتی مزاری سید مسعود رشیدی, دیدم اونطرفا چندتا حچ خانوم مشغولی شست آ شوو آ معطر کردنی مزاری چندتا شهیدن. یوخده دقیق تر نیگاه کردم آ آرووم آرووم رفتم جلو. با خودم گفتم , نه بابا اونطرفا نیست.... اما بازم رفتم جلوتر. دیدم یه حچ خانوم با یه بطری داره چندتا مزار را همونطرفا میشوره. رفتم جلو تر . آرووم آرووم. دیدم حچ خانوم کیفشا گذاشتس سری قابی عکسی سید مسعود. نفسم تند تند شد آ با یه شوق آ ذوقی رفتم جلو دیدم حچ خانوم بعد از اینکه با جامی عطری گلش چندتا مزار را معطر کرد, ظرفا برد گذاشت روو مزاری سید مسعود رشیدی..............

رفتم جلو آ بعد از سلام آ عرضی ادب, پرسیدم ببخشید حچ خانوم شوما با این شهید نسبتی دارین؟
حچ خانوم یه نیگاهی مهربونی کردن آ پرسیدن: چیطور؟
عرض کردم : همینجوری. راستش من اسمی ایشونا چندسال پیش توو اردووهای راهیان نور جنوب از فرمانده شون شنیدم. حالام از زیارتی شوما خیلی خیلی خوشحالم. اگه مزاحم نیستم بیشینم در جواردون.
فرمودن: بفرمایید.

............