سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

یکی دوتا کاروان دیگه هم همسفرمون بودن.حاج آقا جعفری (استادمون بودن,با بعضی بروبچ وبلاگی رفته بودیم یکدوره تفسیر سوره ای شاگردیشون رو کردیم) هم توو فرودگاه داشت ساکهای خودش و خانوادش رو جابجا میکرد. کربلایی شده بود , ولی پروازشون جلوتر از ما بود.

  داخل هواپیما تذکر دادن که ساعتها رو باید یوخده بیشتر از یکساعت جابجا کنیم. یه دخترخانوم دوساله توو کاروانی ما بود, همسفرمون بود, نمیدونم کجا نشستن. الباقی همسفریا هم حداقل تا اون لحظه برام کاملاً ناآشنا بودن. هرچی نگاه کردم همسفریام رو ندیدم. ظاهراً شماره صندلیامون زیاد فاصله دار شده. فعلاً خوابم میاد . تا برسیم نجف باید از دقایق استفاده ی بهینه کرد.

Cute

نماز ظهروعصر را تووی فرودگاه نجف به جماعت برگزار کردیم.
بعد از نماز , همگی ساک به دست. کشون-کشون رهسپار هتل شدیم. هوا کمی گرم بودخسته کننده و کفِ دریای نجف اندکی آب. مثل اینکه در نزدیکی سواحل دریای نجف هتل گرفته بودیمتبسم. هنوز چشمهای تشنه ی ما جستجو میکرد. راننده ی مهربان و اندکی زرنگمون اول کار مارو دم یه فندق عراقی دیگه پیاده کرد. ولی انگار نشناخته بود بچه اصفانیارو. محترمانه و با نرمی پنبه سربریدیم (وژدانن بلایی سرش نیاوردیم. ولی خب نگذاشتیم سرمونم شیره بماله)...

همه مشغول بودن. هرکس به نوعی, و همه برنامه ریزی شده بودن. حدیث کسام رو که میخوندم, سلامهای زیارت عاشورا رو کسی زبر گوشم زمزمه میکرد...

همسفریها اکثراً سفرهای دوم به بالا بودن. اخوی گرامی گه گاهی هوای منو هم داشت... ظاهرا روحانی کاروان میخواستن کاروانشون رو زنونه-مردونه کنن. خب الحمدالله منصرف شدن, شکر خدا. من از همون اول کار همه چیز این سفر رو سپرده بودم دست خودِ خانم فاطمه زهرا(س). من اومده بودم یه سفر زیارتی, وقتی برای آشنایی و تقویت روابط عمومی و غیره و ذالک نداشتم... 

سعی میکردم سلولهای خاکستری مغزم هدر-رفت انرژی نداشته باشن. اینجا نجف بود... تووی کتاب دعایی که دستم بود به سند کامل الزیارات نقل کرده بود از امام صادق(ع) که فرمود: بدان وقتی که امیرالمومنین (ع) را زیارت میکنی, در واقع استخوان آدم و بدن نوح و جسم علی بن ابی طالب (ع) را زیارت کرده ای.

کتاب باارزشی توو دستم بود. راهنما...

اذن دخول و سلام به پیشگاه امیرالمومنین,ابالحسن والحسین, علی بن ابی طالب (ع).

هنوز ملکه ذهنم هست. به نیابت آقام امام زمان عج سلام میدم, قدم برمیدارم, پیش میرم و زیارت میکنم.

     http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/pakravan/686bd044f79340e69ef561c45e008369.jpg

به نیابت از شهید سیدحسین حسینی. شهید سید مسعود رشیدی. حاج آقا رحیم ارباب. حاج خانم امین. آیت الله اشرفی اصفهانی. آیت الله شمس آبادی...

به نیابت از همه اونهایی که مشتاق این زیارت بودن و التماس دعایی داشتن...