5 و نیم بود که راه افتادیم جهت زیارت ... کمتر از یک خیابون فاصله بود تا اولین ایستگاه بازرسی بدنی , جهت حراست. اینجا, از هتل که درمیایی به سمت حرم... اصلا زمین و زمون یه رنگ دیگه ای دارن برات.
نسیم کربلایی, دل رو کرده هوایی
از ایستگاه که درمیومدی , در آستانه راهی قرار میگرفتی که گنبد طلایی ابالفضل العباس , قمر بنی هاشم چشمانت رو شستشو می داد. نفهمیدم چطور رد شدم و چقدر طول کشید تا از این پیچ رد شدم, فقط یه زمانی نگاهم متوجه جلو و عقب خودم شد, که آشنایی اطرافم نبود. اولش خیلی عقب و جلو رفتم تا بروبچ کاروان رو پیدا کنم , تا دوباره مورد غضب حضرات بزرگون کاروان قرار نگیرم ولی نشد.... نشد دیگه.
دیدم اینطوری فقط داره زمانم تلف میشه. بیخیال کاروان شدم. راه برگشت به هتل رو که بلد بود, پس حالا خیلی هم دچار مسیبت نشده بودم. کتاب رو جلوی رووم باز کردم, راهنمای خوبی بود. از نهر علقمه گفته بود:
علقمه نام نهری است که از فرات جدا کردند و به کربلا و از آنجا به کوفه جریان یافت و همین , خود سبب آبادی کوفه شد.
گویند به ابن علقمی خبر رسید که امام صادق(ع) چون جدّ خویش را زیارت کرده, خطاب به نهر فرموده است: تو چنین جاری هستی اما در روز عاشورا آبت را از جدّ من حسین(ع) دریغ داشتی؟! ابن علقمی با شنیدن این خبر , نهر را پر کرد و آب آن از جریان افتاد. این نهر از همین روی به "نهر علقمی" مشهور شد.
نهر علقمی که سابقاً در شرق حرم حضرت ابوالفضل جاری بوده, اکنون هیچ اثری از آن وجود ندارد و تنها خیابانی که گویا قبلاً جای نهر بوده, به همین نام نامیده میشود. نهری هم که هم اکنون از کنار مقام صاحب الزمان(عج) در شمال کربلا روان است و بنام "نهر الحسینیه" نامگذاری شده, گرچه آنهم شعبه ای از شط فرات است, اماّ ارتباطی با نهر علقمی ندارد.
یه ظرف آب توو دستم بود. (اونجا آدم آب زهر مارش میشه. حتی اگه محتاج یه جرعه باشی. میخوری ولی زهرمارت میشه و میخوری...) همینجور که به آب نگاه میکردم , زمزمه میکردم:
چسان به کرب وبلا میکنی گذر ای آب مگر نئی ز شه تشنه شرمسار ای آب
هنوز بهر تو گویا به خیمه گه دارد سکینه در ره عباس انتظار ای آب.....
در آستانه ی باب امام جواد از حرم حضرت عباس قرار گرفته بودم, اذن دخولی گرفتم و وارد شدم... (حس و حال اولین ورود و اولین اذن دخول و زیارت و... بماند برای تجربه ی خودتون. شرمنده غیر قابل وصف بود)
زیر قبه ی آقا ابالفضل بودم, یه گوشه ای به زیارت... یه جورایی می خواستم یه اذن دخول از حضرت بگیرم تا یه جرات بهم بِدن , یه قوتی به پاهام , تا برم سمت حرم سرور و سالار شهیدان. امام حسین(ع)... نمی دونم چرا ولی یه کمکی دلشوره داشتم از قدم گذاشتن توی راه بین الحرمین و.... بهم یوخده را حق بدین, یه عمریه توو روضه ها یاحسین یاحسین میگم حالا...... حالا میخوام راس راستی برم در آستانه ی راهی قرار بگیرم که ... راستش تصورش رو نمیکردم تا همینجاشم دَووم بیارم. خداییش رسیدن به بزرگترین عشق عالم سخته. اینکه بتونی. بتونی بزرگیِ اون عشق رو لمس کنی. اینجا واقعا محتاج اون ظرف بودم که از آقا امیرالمومنین طلب کرده بودم. محتاجش بودم. نمیدونی چقدر جون کندم , آخرش نفهمیدم چقدر از اون ظرف نصیبم شد....
حالا حسابش رو بکن توو اوج معراج و معنویتی و چشم دوختی به ضریح آقا و داری کسب فیض مینمایی... یکهو یکی از بانوان همسفرتون جلوتون سبز مییشه و میگه اِ شما هم اینجایی؟!.... کلاً از اون اوج معنویت شیرجه میزنی روو زمین و فقط برای اینکه مجبور نشی وسط اون حس و حال توضیحِ بود یا نبودن بدی ,مدام بگی:(درسس درسس بیا بریم برسیم به الباقی دوستان). اونوقت باهم دیگه راه میوفتین سمت کفشداری تا نعلین خود را از کفشداری گرفته و به سمت حرم امام حسین(ع) رهسپار شوید. بالاخره روابط عمومیس باید حفظش کرد. خداییش ببین چقدر باید قدرت داشته باشی تا بتونی لابلای اونهمه حرف یه مثقال حس معنوی برا خودت نگه داری و قایمکی بزاری توو جیب بغلیت.
خیلی سعی کردم تا زیارت خوندنم یه مثقال عطر معنویت داشته باشه. دیدم نعلینم به پاهام سنگینی میکنه, منم دیگه حوصله نداشتم. همونجا از پا درآوردم و پابرهنه بسم الله رو گفتم سمت حرم آقا اباعبدالله الحسین(ع).
نیّت پابرهنه شدنم که چندان عارفانه و عاشقانه نبود ولی خب دیدم به این بهونه هم اِز شری دمپاییا خلاص میشم آ هم مثلی الباقی زائرای آقا پابرهنه میریم زیارت. همسفر مهربانم با تعجب گفت بابا اگه میخوایی پابرهنه بری زیارت خب صندلهات رو بزار توو پلاستیک و بیار... چرا اینجا انداختی.... گفتم بیخیال بابا کهنه بود. (خداییش راحت شدم از دستشون,آخه سنگین بودن آ همش که نیمیتونستم دنبالی خودم بِکِشم که). جاتون خالی عشق و حالی بود وصف ناپذیر. انشالله به همین زودی مشرف بشین.
زیارت اباعبدالله الحسین رو اولین بار........