با انرژی و سرحال راه افتادیم سمت معراج شهدا.
معراج شهدا........
ما لباس جان و تن مونا هنوز به عطری شهدا ملموس نکرده بودیم. رسیدیم به جایی که ظاهرا نامش پادگان شهید محمودوند بود. وقت اذان مغرب بود. توی اون وضوخونه نیمه سازش با اون تراکم جمعیت به هر نحوی بود......صورتی و دستی شستیم و سری و پایی مسح کشیدیم، .......البته قبلش نییتی وضو کرده بودیم. به هر حال به امید قبولی وضو رفتیم به نمازی جماعت برسیم. الحمدالله جاوم گیرمون اومد. قربتا الی الله. الله اکبر
حالا اگه گفتی کوجا؟
کناری خودی خودی خودی شهدای گمنام اسلام. یه جورایی پادا که بزاری توو این مصلاوا......مو به تندون راست میشد.
من که اینجوری بودم. آخه من یوخده ندید بدیدم هستما. نمیدونم چرا؟
آ ایراد کوجا سیستمی وجودمس. ولی تا به حال نشدس شهیدی گمنام بیبینم آ توانی جلو رفتن داشته باشم. همیشه شصتاد متریشون وایسادم آ باشون دردودل کردم. یعنی سعی میکنم سیما وصل کنم بلکی یه راهی برای شفاعت و اینا پیدا کنم . بالاخره آدمی رنگ وارنگی مثلی من احتیاج دارد واقعا روانش یه جایی، یه جوری شسته بشد، بلکی پاک روان بشد.
بازم به صفایی راوی محترم کاروان جناب سید جواد حسینی که قرارشدس از این به بعد خادم شهدا بنامیم این استاد بزرگوار را.
بروبچا را جمع کردن کناری شهدا.... (عرض کردم که جراتی جلو رفتن نداشتم .نیشسم همونجا توو درگاهی ورودی) و چند کلامی مستفیضمون کردن. یه چیزایی رو یادآوریمون کردن و یه نکته هایی را بشش اشاره کردن بلکی یه چیزایی را یاد بیگیریم
- شما اول رفتین نقطه پایان. حالا هنوز مهمونی شروع نشده اومدن از شما پذیرایی کنن. چون شما هنوز ورودی خوزستان هستین. هیچ منطقه عملیاتی نرفتین فقط یه قتله گاه شرهانی رفتین. حالا میخوایین وارد بشین. کجا میخوایین برین؟ صبح میخوایین برین منطقه عملیات والفجر8 –اروند. شب، غروب جمعه میخوایین برین شلمچه... اینا حساب کتاب داره ها .......
اون چیزی که داره با روح شما بازی میکنه، روح این عزیزان و بزرگواران... (حواسدا جمع کن).
صبح توی شرهانی چی گفتم؟ .......
روزی شما....... قسمت شما بوده........ نه بابا ادب شهدا اقتضاء میکنه، هر چی مهمون براشون بیاد، میان دم در بهش خوشامد می گن. صبح توی شرهانی بهتون چی گفتم؟ گفتم اولین جایی که شما رو ببینن . اول ازتون عذرخواهی میکنن. با اون وضع، با اون خاک و طوفانی که سرتاپاتون رو خاکی کردن. خب حالا ازتون عذر خواهی میکنن. با مصلای تمیز .. ترگل ورگل .. فرش تمیز .. خنک ...کولر...
اولین گام ...
سید- خادم شهدا- از شهید حاج حسین دخانچی که شخصا بهش ارادت داشت . از شهیدی که در موردش کتاب نگین شکسته (به قلم آقای محمد خامه یار) نوشته شده، گفت.
از شهید دیگه ای که هنوز با فرزندش در ارتباط هست گفت .
از پیغوم پسغومهایی که با واسطه فرزند شهید دادن و گرفتن......
از ...........
میدونی وقتی میشینی کناری شهدا. اونم در جواری شهدایی گمنام . اونم شبی جمعه ... اونم ایامی که مادرمون فاطمه زهرا(س) در بستر بیماری....... در مقتل ..داره درد میکشه ... سخته ......
یعنی از ظرفیت من یکی یوخده خارجس.......
پس حالا بزار ادامشا بعد برادون بگم.