روحانی کاروان، همون روحانی کاروان سفر قبلیمون بودن ولی ، زمین تا آسمون تفاوت در عملکرد بود. پارسال چون اکثر کاروان جوون بودن عملاً داشتن شاگرد تربیت میکردن(هرجا میرفتیم، توضیحات کاملی میدادن)، ولی امسال ظاراً قدرت دست حاج آقا و حاج خانوم هایی بود که همشون همه چیز بلد بودن شاید حتی بیش از روحانی کاروان!!... بنابراین لزومی نداشت خیلی چیزا توضیح و تفسیری داده بشه. شاید برای همین خلاصه ای از تمام مقاماتی که توو مسجد سهله بود رو توضیح دادن و همه مشغولِ به جا آوردن نمازها و دعاها و اعمالی شدن که برای زمان حضور در این مسجد مقدس توصیه شده.
نمازها رو خوندم و دعاها رو ... صفوف نماز جماعت مغرب و عشا داشت تشکیل میشد. شب چهارشنبه بود و مسجد شلوغ ، یه بغضی داشت توو گلوم ذره ذره بزرگ میشد، سعی میکردم قورتش بدم و روو خودِ مبارکم نیارم. گاهی با آه ... گاهی با یه قطره اشک از کنار چشم...
یابن الحَسَن روحی فِداک مَتی ترانا وَ نَراک..........
شور من و نوای من آمدنت دعای من
مریض هجران شده ام ظهور تو دوای من
ای همه ی زندگی ام آینه ی خدای من
کعبه ی من زمزم من مروه ی من صفای من
یابن الحَسَن روحی فِداک مَتی ترانا وَ نَراک..........
ببین دل ِ هوایی ام کبوتر بام تو شد. . ...
نشسته بودم توو صف نماز، در آستانه ی یکی از ورودی-خروجی ها قرار گرفته بودیم. زیر آسمون آبی و زیبا، داشت غروب میشد خدایا ، اینجا قرارس خونه آقا و مولامون بشه، یا زهرا... مهدیِ شما قراره اینجا ساکن بشن... هی..هی... به خدا اینقده آه و ناله داشتم که نهایت نداشت... خیلی هاش رو از همون اصفهان-قبل از سفر کد گذاری کرده بودم ، یعنی پایه های ثابت حاجتم رو شماره گذاری کرده بودم که یه وقت فراموشم نشه و بعد باخودم کلللی آه و ناله کنم که فلان جا که حالِ خوبی داشتم توو دعا یادم رفت فلان حاجتم رو به زبون بیارم... فقط لیست حاجاتم تک تک اضافه شده بود تا امروز که از نظر تعداد دوبرابر شده بود.
روزهای اول، دست به دعا که میشدم برای عرض حاجاتم میگفتم:
اون پنج تا حاجتم آ سلامتی پدر و مادر و خانواده و عمه و رفقا آ حاجاتی حج خانوم، حاجات همکار نازنازیم آ اون یکی همکار آباجیم آ اون یکی همکار آباجیم،...
اما امروز :
اون ده تا حاجت اولیم آ سلامتی...
میدونی با خودم عهد بسته بودم سعی خودم رو بکنم و حواسم رو جمع که دچار سردرگمی نشم. اللهم الرزقنا زیارت حج بیتک الحرام و زیارت قبر نبیک و زیارت ائمه المعصومین فی عامی هذا و فی کل عام رو یه خط درمیون دعاهام داشتم...
بعد از نماز عشا دلم نمی خواست از جام بلند بشم. دلم میخواست به هر بهونه ای شده آخرین نفری باشم که از مسجد میاد بیرون... نماز خوندن توو این مسجد لذت خاصی داره، یا الله، یا رحمن و یا رحیم ، خدایا میشه قطره ای از بارانی که در کهکشان رحمتت در حال چرخش هست رو شامل حال من کنی و دستهام رو با کشیدن بر روی پرده ی خانه کعبه مقتدر کنی؟... خدایا...... تشنه ام. تشنه ی چند رکعت نماز با معرفت در صحن مسجدالحرام... اللهم الرزقنا