ظهر قبل از اذان رسیدیم کربلا. همه خسته بودن ولی اشتیاق به زیارت آقا و مولاشون... چنان اضطرابی به دلها انداخته بود که هیچ کس حاضر نبود اتاقی تحویل بگیره. گلی(رفیق و هم اتاقیم) که سفر اولش بود کلافه بود که نکنه به نماز جماعت حرم مولا نرسیم. نکنه وقت اذان بگذره و ما هنوز توو هتل مونده باشیم، نکنه...
یه شانسی آوردیم که مسئولین هتل به علت دستور کارِ نظافتی که داشتن ، اعلام کردن اتاقها رو دو ساعت دیرتر تحویل میدهند، و خدا رو شکر کادر مدیریت کاروان ما هم دستور به وضو ساختن ما جهت رفتن به سمت حرم دادند. شکر شکر شکر.....
آماده شدیم جهت قدم نهادن در مسیر حرمِ آقا. سالار شهیدان ، امام حسین(ع)
من خیلی زود گرمازده میشم، برای همین به توصیه ی رفیق دکترم و البته حضرت استادشون من همیشه یه لیوان آب خنک همراهم هست. حالا حسابش رو بکن. توو اون اوضاع شلوق-پولوقی هتلِ ما. من دنبال یه لیوان آب یخ بودم. به هر دردِسری بود پیدا کردم. لیوانِ آب یخ توو دستم بود و راهی شدم . دمِ درب هتل منتظر ماشین ایستاده بودیم. همه کنار هم ، یکی از خانمهای همسفرمون تا لیوان آب یخ رو توو دستِ من دید با یه نگاه معنا دار و سنگینی بهم گفت ، چرا؟!.... و تذکر داد که با لیوان آب اونهم آبِ خنک سمت حرم ؟!!.... اینجوری نیا....
قادر نیستم توصیف کنم اون لحظه را.... چقدر تلخ و سنگین گذشت. ولی خب... من هم چاره ای نداشتم. امیخواستم این چند روز دووم بیارم ، روو پا باشم و سرحال جهت زیارتی که لحظه لحظه ی اون برام مشق عشق بود... لیوان آب یخها رو گذاشتم توو کیفم رو راه افتادیم سمت حرم.
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد