تو لابی هتل داریم جمع میشیم. کم کم بوی دلتنگی گرفته زیارتهامون. روحانی کاروان توصیه میکنه که سعی کنیم دسته جمعی بریم حرم تا دعای عالیه المضامین رو توو یه جمع چهل نفری بخونیم.
نشستیم توو لابی هتل و منتظریم تا بروبچ جمع بشن.
روحانی کاروان بلندگو رو روشن میکنه و جهت مقدمه، یه حدیث از کتاب بهارالانوارِ مجلسی برامون نقل میکنه:
یک مردی اومد خدمت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و عرض کرد : یابن الرسول الله ، من یه خون بها رو ضامن شدم(یعنی یک کسی، کسی رو کشته و این بنده ی خدا باید خونبها میداده) . خونبهای اون زمان هزار دینار بوده. معادل 200 میلیون تومن حالا.
خلاصه میگه یابن الرسول الله من 200 میلیون تومن بدهکارم، ندارم ، با خودم گفتم میرم پیش شریفترین مردم. و من کسی رو شریفتر از شما سراغ ندارم.
حضرت فرمودن، فلانی، من 3تا سوال از تو می پرسم، هر سوال معادل یک سوم از پولی که میخواستی قیمت داره. اگر به یکیش جواب دادی 333دینار بهت میدم و اگه دوتا سوالها رو جواب دادی 666 دینار بهت میدم، و اگه به هر سه سوال پاسخ دادی همه ی هزار دینار رو بهت میدم.
گفت یابن الرسول الله شما از من سوال میپرسین؟ فرمودن: میخواهی به تو لطفی کنم؟؟؟ لطف به تو میکنم، اما به قدر و اندازه ی دانش و معرفتت.
گفت چشم.
حضرت فرمودن:
1_ بگو نزد تو بالاترین سرمایه و عمل چیست؟
2_از نظر تو چه چیز انسان را از هلاکت و بیچارگی نجات می دهد؟
3_به من بگو چه چیزی مایه ی زینتِ آدمی زاده نزد خداوند و ملائکه میشه؟
پیرمرد جواب داد و حضرت علاوه بر 1000 دینار که دادند، انگشتری 200 دیناری که در دست داشتن رو هم بهش هدیه دادند.
حضرت پرسیدن: بالاترین سرمایه و عمل برای انسان چیه؟
پیرمرد جواب داد: ایمان.
حضرت یک سوم از پول رو بهش دادند و پرسیدن: چه چیز مایه نجات انسان از هلاکت میشه؟
پیرمرد عرض کرد: توکل
حضرت ثلث دوم پول رو بهش دادن و پرسیدن: چه چیز زینت انسان هست؟
پیرمرد عرض کرد: علم. علم اما به شرطی که با عمل همراه باشه.