ساک و کیف و... تمام وسایلمون رو بار اتوبوس کردیم و از کربلا زدیم بیرون...
اتوبوس که راه افتاد، این بغض سنگین من امان به چشمام نمیداد جهت نگاه کردن سمت گودی قتلگاه و...
هیچ راهی نمونده بود برام جز درد و دل با خانم_فاطمه ی زهرا(س)_ از عمق جان زخمهای دلم رو برای خانمم روو کردم.
لحظه لحظه آفتاب مهربان، روی دست کهکشان جان می دهد
بی امان بردوش صحرا می برند، بادها خاکستر ققنوس را
آه. قلب آسمان در خون نشست، دردهای پهلوی دریا را شکست
کوله بار غصه ها آرام بست، با خودش دنیایی از افسوس را
بال در بال شفق پرواز کرد، آیه های کوثرش اعجاز کرد.
می کشد آه بلندی کهکشان، محنت شبهای اقیانوس را
وسطای راه فهمیدیم کاروان آقای مشتاق هتلشون با ما فرق میکنه. کاظمین که رسیدیم، ما با آقای حسینی(مدیرکاروانمون) برای اقامت رفتیم یه هتل سمت باب المراد. ساعت نزدیک نماز ظهر بود. به سه سوت وضویی ساختیم و با چندتا از همسفریا جهت نماز ظهر و عصر رفتیم به سمت حرم امامان کاظمین.
نماز جماعت تازه تموم شده بود، نمازمون رو به فرادا خوندیم و رفتیم زیارت. اِذن دخولی گرفتیم و زیارت کوتاهی کردیم و برگشتیم هتل برای نهار و تحویل گرفتن اتاقها. ظاهراً حاج آقا(روحانی کاروان) برای ساعت 5 برنامه ی سخنرانی داشتن...
ساعت 5 آماده و حاضر توو لابی هتل منتطر الباقی همسفریا بودیم. فکر کنم حدود ساعت 5 و نیم رسیدیم حرم. توو راهروی سمت حرم. کنار اتاق مربوط به خدام حرم، جعبه دستگاههای حضور و غیاب خدام ساخت بروبچه های شرکت علم و صنعت بود. دمشون گرم. آدم اینجا چقدر دلگرم میشه...