این روزها حوصله ام از دستی همکار جماعت سر می ره.... داشتم فایلهام رو زیر و روو میکردم. چشمم افتاد به این عکسِ با حال... نمیدونم چی شد که شیرجه زدم توو سفر لبنان و اون مهمونی رفتنهامون و قرآنهای امضا شده و قاب عکسهای سید و خانواده ی ...
یادش بخیر، من که نفهمیدم چرا ولی این زنده یاد و چندتا از این بُزرگونی جمع توو مُخی همه مشق کردن که خدایی برای امنیتِ سایر دوستانتونم که شدس اَصِش سفرنامه ننِویسین........ جلل خالق.
یادش بخیر ، همین مدیر سایت ، چقدر از دستم حرس خورده بود ، وقتی فهمیده بود اون حاجیه خانومی که با پوشیه کنار خانوم دکتر نشسته و با مادرِ حسن نظری خدابیامرز و آقای فضل الله نژاد بحث میکنه من هستم.
یادش بخیر، دعا کمیلی که با هم خوندیم....
یادش بخیر........