حاج کاظم از حاج همت که میگفت ،....از قطع شدن دست سردار حسین خرازی که میگفت ، از .... چشمهاش پر از اشک بود . لحن کلام بغض آلود بود ، ولی...
ولی کلامش رو ادامه میداد تا قطره ای از آنچه در اقیانوس دلش نهفته داره برای ما بروبچه های -به قولی قلم به دست- جنگ ندیده و انقلاب ندیده و . منتقل کنه.حاج کاظم از این خاک و عطر و خاصیتش و نکته هایی میکفت که به قولی آموختنی نیست. درک کردنیه.....
حاجی میگفت:
باور کنید این چندین سالی که ما اینجا هستیم، هر کسی اومده اینجا ، هر چی خواسته از شهدا گرفته و رفته . اینجا که نشستین، حوالی همین نقطه ، محل قطع شدن دست مبارک سردار حاج حسین خرازی . بر اثر انفجار خمپاره. یه مقدار بالاتر که بریم محل شهادت سردار بزرگ شهید حاج محمد ابراهیم همت . حتما دیدین یا شنیدین که خانومش میگه . روز آخر که اومد با ما خداحافظی کنه، اصلا به ما محل نمی گذاشت. صبح که داشت می رفت ، گفتم نامرد حالا من هیچی، لااقل این مهدی رو بگیر یه نوازشی بکن، حالش رو بپرس. دیدم گریه میکنه، میگه فلانی دیگه من بر نمیگردم. بچه ها رو بعد از خدا سپردم به تو .
حاج کاظم آفاقی از شهدای اومدن و مظلومانه جنگیدن و مظلومانه شهید شدن میگفت . از مظلومیت شهدای عملیات خیبر و اینکه مظلومترین بودن چون امکانات پدافندی توی جزیره نبود و عقبه ای هم نداشتن.
حیجی میگفت امکانات پدافندی که نداشتیمتوی جزیره . عزیزان هوانیروز خدا خیرشون بده ، توی عملیات خیبر امکانات می آوردن . اینها میومدن مینشستن. تا هواپیماهای عراقی دور بشن .............ویا همینطور توی هوا -هواپیماهای- عراقیها میزدنشون.
از خط ما یه تویوتای صورمه ای رنگ بود که مهمات رو می آورد مجروح و شهیدا رو میبرد توی باند هلیکوپتر و می رفت ....
یه روز حداقل 35 تا از شهدای گردان ما رو گذاشته بودن توی شینوک .... شینوک که بلند شد ... یک موشک عراقی ها زدن بهش ... ما فقط دیدیم یه صدای انفجار شدیدی اومد و منطقه پر از خون و ......
به هر کدوم از ما یه نایلون دادن گفتن برین این جساد پاره پاره شده شهدا رو جمع کنید بفرستیم برای خانواده هاشون..................
حاجی دیگه توان ادامه دادن نداشت ....... صلواتی نثار روح امام امت - خمینی کبیر (قدس سره) و تمامی شهدای اسلام .و صلواتی برای سلامتی امام زمان (عج) و صدقه سر امام زمان سلامتی تمامی جانبازان اسلام.