سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

آقای نظری بنده ی خدا امروز رفت مرخصی...

صبح پشت میزکاری خودم مشغول بودم که معاونت بازرگانی شرکت با عجله تشریف آوردن توو اتاق کاری بنده آ دستور دادن زود  بلندشم آ باهاشون بِرَم توو اتاقی جلسات.

جلل خالق.  نشسته آ نَنِشسته شروع کردن به پرسیدن:

شوما در جایگاهی تخصصی خوددون بعنوانی مشاوره بع یه معاونتی بازرگانی چه توصیه هایی دارین اگر............؟

اگر.........؟

اگر...؟

اولش فکر کردم خنجرا برا من اِز روو بستِن آ دارن مصاحبه تخصصی میگیرن. ولی بعد دیدم نه ... دارن جدی جدی مشورت میگیرن. کم کم مطمعن شدم که دارن برای بخشی بازرگانی شرکت یه برنامه ریزی میکنن. ظاهراً جدی جدی یکی از نیروهاشون رو با کمالی نارضایتی میخوان عذرشا بخوان....(خودمونی بگم داشتن من رو مامور میکردن برنامه ی اخراج نیروی خطاکارشون رو اجرا کنم.)

دلم نمی خواست برنامه ی اخراج نیرویی که این روزها شاهد فعالیتهای منظم و بیشمارش بودم روو اجرا کنم. نیرویی که توو جماعت همکارای همه فن حریفِ من ادب کلام و ادب رفتاری خوبی بود.

ولی فعلاً من اومدم توو این جایگاه توو این شرکت که همین چیزا رو یاد بگیرم. فقط خدایا کمکم کن تا حقی رو ناحق نکنم. باری به هرجهت اینجا این جماعت هیئت مدیره هستند و صاحب. آ منم اینجا مجری دستوراتی مدیرانی عامل.

فقط ضمنی صحبت اجازه گرفتم تا قبل از ظهر دستورِشونا اجرا کنم.

خب باید اجرا  بِشَود.

کارهام رو ردیف کردم آ یوخده منظم. خودم راه افتادم رفتم توو واحِدی بازرگانی آ همکاری محترم رو دعوت کردم وَخیزَند آ همراهم بیان... پرسیدن خانوم مهندس میشه کارم رو تموم کنم آ بیام. عرض کردم نه همین حالا بیان. اِز ریخت آ قیافه های اَلباقی همکارانی نسبتاً محترم پیدا بود که همه اِز همه چیز خبر دارن.

خب . تشریف آوردن توو دفتر کاری بنده. بسم الله رو گفتم و صندلی را تعارف کردم تا بشینن جهت صحبت ...

کم کم آ یواش یواش به همکار محترم خودم فهموندم که رئیستون دستور به اتمامی همکاری شوما دادن...

بنده خدا دردودل زیاد داشت، و البته دفاع از عملکردهاش که خطاهایی بوده که میشده همِشا به پای ایشون ننِویسند. می شدس ....

یوخدِشا قبول داشتم آ یوخدِشم لابلایِ حرفام می فهموندم که من اِز مسائلی تخصصی مطرح توو این موضوع اطلاعی ندارم. من این وسط فقط قرارس به نوعی تفهیم اتهامی خطای تخصصی شوما را بکنم آ ....

ولی در جایگاهی یه آباجیِ یوخده باتجربه تر، هم خیلی صحبتهاشون رو خوب گوش دادم و هم در پایان کمی اطمینان دادم بِهِ ایشون که در چنین جمع هایی که اکثریت غالب با خانمهاست، اینجور موضوعاتی مطرح میشه آ اِگه این ریختی با شوما برخورد کردن همکارادون شاید بخاطری این بودِس که  توو این شرکت لحنی کلامها گاهی  بی حیا بوده. وقتی این بزرگوار جهت اطمینان حاصل کردن می پرسید که آیا شما در رفتار و کردارِ من. در کلام من بی ادبی و گستاخی دیدین؟؟!.... فقط این اطمینان رو دادم که من شخصاً هرگز هیچ خطایی در رفتار و کردار شما ندیدم و امروز فقط موضوع خطایی بوده که شما در زمینه ی تخصصی مرتکب شدین. محاسبه ای رو به اشتباه انجام دادین و در بخش بازرگانی ضرر بزرگی خوردن... 

حین گفتن این حرفها تنم میلرزید آ به آینده ی خودم توو چنین محیطی کاری چندان امیدوار نبودم. میدونم همین حالاشم... ولی خب برام پچ پچ ها هیچ وقت اهمیت نداشته. 

ولی...

ولی امروز اِز این تنم لرزید که روزی من هم لحنی کلامم همین جور شده باشه. بی حیا... بی عفاف...  بی پرده..... بی ادب کلام... آخه من تا همین امروزِشَم خیلی با ادب نشدم که یه وختی بِخوام اِز همینم که هستم بی ادبتر آ بی حیاتر بِشم.  من همین امروزِشَم نگاهم قدرتِ سربه زیر شدن پیدا نکردِس که بِخواد سَربه هوا بِشه...

خدا رحم کنه. خدا رحم کنه... نی می دونم حفظ کردنی شغلی که برا حقوقش نیومدم سَرِش. بلکه به امیدی سربازی (یادگرفتنی نکته های ریز عملی و رفتاری. اجرای آموخته های قبلی..) اومدم پاش وایسادم بیبینم اِز پَسِش وَر میام یا نه ، چقدر سخته.

توو دعا ابوحمزه ، همون اوِلاش خوب یادِمون میدن:

الهی لا تودبنی بِعقوبَتِک، وَلا ترکیبی فی حیلَتِک.

من اَینَ لیَ الخیرُ یا رب. ولا یوجدُ الا من عینک ، و من این لیَ النجاة وَلا تُستَطاعُ اِلا بِک....

تا داشتیم صحبت میکردیم خیلی از بروبچ به بهونه های مختلف میومدن سَرَک میکشیدن بیبینن صحبتهامون به کوجا کشیدِس. (چنین وقتایی فوضول جماعت فشاری خونش بالاس).

آقای خوشنظر هم به عنوانی کلامی آخر می خواست بره توو بخش بازرگانی آ یه تیکه بندازه بهِشون و بره. به ذهنم رسید یه تجربه کاری مفید به یادگار بِهِشون یاد بّدَم. عرض کردم: مگه حرفی خوددون این نیست که بعضی همکارا نامردی کردن آ الآن هم میخوان عمقِ ناراحتی شما رو ببینن. خب چرا میخوای قند توو دِلِشون آب بشه. کاری کن داغِش به دلشون بمونه. 

چنین اتفاقی افتاده. کار شما خاتمه پیدا کرده.

خب بگزار این جماعت شیرین کام نشوند. با آرامش و با چهره ای آرووم امروز بری. بِدونن اگه از اینجا رفتی چندان هم ضرر نکردی.

مطمعن هستی که جایگاههایی بهتر از این در انتظارت هست.

انشالله