امروز پُربار بود. با صفا بود، .....
خدا رو شکر. خدا رو صدهزار مرتبه شکر..رفتم سر نقاشی........
کارهای واجبتری هم دارم، بسم الله.........
مشغولم، شکر خدا هنوز توانش هست، هنوز گاهی خداوندِ متعال توفیقش رو هم عنایت می فرماید، جهت خدمتگزاری. دلم پَر کشیده سمت و سوی کربلا ولی این روزها کمی صحنه تغییر کرده....
روبروی خیمه ایستاده ام. خیمه...
سلام و عرض ادب محضر معصوم ، آنچه در ظرفم میگنجد. کمی شتاب زده ام، همیشه کتاب دعا و زیارتنامه که به دست میگیرم عجول میشوم، حول میکنم ،........
خیلی زود عرض میکنم: آقاجان به من هم شناسنامه ی شغلی می دهید؟؟؟
یادم افتاده برای سردار لشکر آقا شدن باید سربازی کرد، و برای سربازی کردن شناسنامه ی شغلی لازم دارم ، تا جایگاهی مناسب در چارتِ سازمانیِ لشکر مولا کسب کنم. حق و حقوقِ خودم را هم سرشار می خواهم، پایه حقوقی مناسب با کُلی بن و مزایا و پاداش و رحمتِ الهی...
آقاجان به من هم شناسنامه ی شغلی می دهید؟؟؟ به عنوان و سمت فکر نمی کنم، برای انتهای خط ارزش قائلم و برای رسیدن به آنجا ظرفیتی بیش از اینها لازم دارم...
از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ روایت شده است که وقتی بندهای گفت: «لاحول ولاقوة الا بالله» همانا سرنوشت خود را به خدا واگذار کرده است بنابراین برخداوند است که او را کفایت نماید (و همه نیازهای او را برآورده سازد)