سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

جادون خالی امروز پس از مدتها از عمق دل خندیدم. منظورم اینس که با دلیل و برهان خندیدم.

یعنی خنده هام به دلم نشست.

قهقه نزدم ها........ نه. اتفاقاً  آرووم آ بی صدا هم خندیدم. ولی شیرین بود. 

حالا بزار برادون بِگَم چیطور شد که خندیدم:

دیروز یکی اِز بروبچه های حسابداری باهام تماس گرفت آ گفت که خانوم پاک روان چندروزِس یکی اِز کارمندای فلان دفترمون هِی باشَم تماس میگیرِد آ سین جین میکونِد که براش توضیح بِدَم حقوق آ بیمه آ ... پاداش آ جریمه آ ..... ریز به ریز براش شرح بِدَم بِشش گفتم که اگه توضیحی میخواد باید باشوما صحبت کنه ولی دوباره هم اِز من سوالاشا پرسیدِس. خلاصه منتظر باش.

عرض کردم تشکر . ما همیشه منتظر بودیم همه مدله. خب اینم یه مدلِس برا خودش. قربونی محبتدون.

خلاصه منتظر بودم ولی کسی با من کار نداشت.

رئیسی امور اداری خبرم کردند که یکی از کارمندا رفدِس آ یه نامه بالا بلند نوشته س آ دادِس دَستی فلان مدیری دفتریمون. آ چرا شوما بی خبری؟؟؟... عرض کردم والا من بی خبر نیستم، بنده منتظرم. ولی منتظرم. همین. حالا به نظری شوما قیام کنم آ حرکت رو خودم آغاز کنم؟!..... ظاهراً موافق بودن. 

خلاصه ، خودم شروع کردم. یه گپی زدم با مدیر ارشدِ دفتریمون. ایشون چندتا سوالای کارمندشونا فرمودن که براش جواب داشتم و به نظرم سوالی خاصی نبود. قرارشد خودم محضری کامندی معظمشون تماس بیگیرم. امروز صبح خودم قیامی نموده و تماس حاصل شد. لحنی کلامشون محکم بود آ جون داشت. الحمدالله پا کار بود فقط یوخده لجبازی داشت، وقتی با منطق جواب میگرفت میزد کوچه علی چپ ، شایدم من برداشتم اینجوری اشتباه بود. آخه وسطی صحبت وقتی داشتم با دلیل آ منطق جواب می آوردم میزد به بی منطقی آ میگفت نه به من فلان مسئله را شفاهاً این مدلی گفتن. و گفتن برای شما متفاوت عمل میشه. هر چی میگفتم جناب مهندس شوما قرارداد پیشی من امضا شده دارین این مدلی ایشونم محکم میگفت نه خیر به من گفتن اون مدلی.....

یه وختی دیگه حوصله م سَر رفت دیدم خیر بی مزه شد دیگه ، کلام رو جمعش کردم و باهاش اینجور ختمش کردم که با مدیرتون حلش میکنم.

مدیرشون مرخصی بودن و نشد همون وخت.

مدیر عاملی خودمون تشریف فرما شدن. میخواستم خدمتشون عرض کنم که یه آدمی باحال دارم فلان دفتر جهتی کَل کَل..... که فرمودن نه اتفاقاً خیلی هم بی نمک. در ضمن برای اینکه بدونی با کی طرفی بِهِت بِگم وقت با حسابدارتون صحبت میکرده صداشَم ضبط کرده. جمله را ختم کردن و نقطه ی فعل را گذاشتن خندم گرفته بود. در جواب عرض کردم پس با یه پاک روان طرفم.

یادم افتاده بود به خودم آ مدیرعاملی که دو ساعت مخش رو خردم و رئیس هیئت مدیره ای که دو ساعت هم مخی اون رو خوردم آ .......... مدیر امور اداری که آدم حسابش نمی کردم آ ..... کپی قرارداد.

یادش بخیر اون روزا.