دلِ شکسته ام داره نوایی
دیگه نداره تاب جدایی
می خوام بشم باز کربُبلایی
مهدی زهرا بگو کجایی......
تسلیت آقاجون . این روز ها به دستهای یاریگر شما و دستهای نوازشگر مادرتون _فاطمه ی زهرا(س)_ زیاد احتیاج دارم. ملتمسانه ...
مرخصی گرفته بودم. برای اینکه برنامه ام بهم نخوره از یک هفته قبل تر برنامه ریخته بودم... حالا دوباره روزهایی که می خوام برم کنیزی. دلم به سبکِ دیگه ای این روزها میشکنه. می ترسم... می ترسم... گه گاهی وحشت زده میشم از اینکه نکنه... دست از پا خطا کرده باشم و خانمم از راه و رسمی که در پیش گرفته ام راضی نباشن.
گاهی جدول عملکردهام رو که برای تحلیل زیر و روو میکنم، دلهره ای تمام وجودم رو میگیره که درست عمل کردم؟ وظیفه شناس بودم آیا؟ اگه آقام، مولام، امتیاز ارزیابی عملکرد من رو زیر یه سربازِ سر به راه ببینن چطوری سلام بدهم به مولا و عرضه ی حاجات را چه کنم؟؟؟......
سررسید کارهای ماهیانه را که ورق میزنم و تعداد روزهای مانده تا سررسیدِ سفر را که میشمارم... از خودم میپرسم اینهمه فریاد زدم می خواهم در صف سربازهای صفر بگذارید من را ، حالا فرمانده، من رو لایق سربازی دیده؟؟؟.....
نتیجه ی پروژه ای که این ایام برایش صبوری کردم و خیلی از اندوخته های باارزشم را صرفش کردم... وقتی بررسی میکنم ، محکم از خودم می پرسم مطمعنی؟ اگه خانمم من رو حتی شایسته ی یه مدیریت میانی هم نبینن چه کنم؟؟؟
برخوردها و تندی هایی که دیدم از دیگران ، گستاخی هایی که کردم در مسیر انجام امور... چه قضاوتی می کنند؟ ساقی کرببلا هیچ مسئولیت خاصی برای من درنظر میگیرند؟؟؟ ام البنین حق سرپرستی قائل میشود برای من؟؟؟ بانوی دوعالم در ستون مسئولیتهای خاص ذره ای امتیاز برای حضورم قائل میشوند؟؟
اینهمه اضافه کاری رو آقا صاحب الزمان دیده اند؟ به جدول و لیست ساعت کاریهای من نظر تاییدی داشته اند؟؟؟
خدایا:
نعمَ المولایی . نعمَ الاَمیری
خدایا
میام به سمتت با سربه زیری
تا دست من رو بازَم بگیری
به حقِ احمد . به حق مولا
به حق زینب . به حق زهرا
به حق ارباب . به حق سَقا
نزار بمونم بی کس و تنها