داخل صحن که شدم اولش خیلی جو گیر بودم، دست بر سینه و سرافکنده و ... دیدم هیچ راهی ندارم جز اینکه با کلامِ زیارتنامه مولا جلو بِرَم. زیارتنامه ی حضرت عباس رو گرفتم دستم و سعی کردم فقط با همون لحن با مولای خودم حرف بزنم. گه گاهی چندقدمی هم جلو می رفتم(ضریحِ جدیدِ آقا ابالفضل رو آوردن کربلا و این روزها(ایام نزدیک به نوروز) دارن جاگذاری میکنند، برای همین رواق اصلی حجم کمی برای زیارت عموم زائران جا داره) به رواق اصلی حرم که رسیدم از پله ها رفتم بالا و همونجا دیگه ایستادم کنار دیوار، در برابر اربابِ ادب جرعت دوزانو نشستن هم نداشتم، فقط شکرگزاری خودم رو ابراز کردم و آرووم از درب دیگر رواق رفتم توو صحن...
احساس آرامش خاصی به آدم میده این مولا و مدیرعامل قهرمان. همکلامی با آقا اصلاً نفست رو تازه و با قوت میکنه، توو حرف زدن باهاش انگار داری با عموی خودت حرف میزنی...
رفتم گوشه ای نماز زیارت خوندم و به نیابت مادربزرگِ مهربانم زیارتی. خدا بیامرزه تمومِ رفتگان رو (بگو الهی آمین).
رفتم توو صحن یه جا پیدا کردم جهت عرض ادب و ارائه گزارش عملکرد 7 ماهه اخیر محضر مدیرعامل خودم.
دوزانو نشستم رووبروی مولا. عرض کردم آقاجان از اصل کارمم عرض میکنم خدمتتون:
یکی_دو ماه اول بیشتر کارم شرکت در جلسات منابع انسانی گذشت و تهیه گزارش از مصاحبه های کاملی که میشد، خب کسی این گزارشها رو از من نمیخواست (مسئول منابع انسانی قبلی که داشت امور کاری خودش رو مرتب میکرد و آرووم آرووم تحویل من و سایر همکارانش میداد و اصلاً تهیه این گزارشها براش اهمیتی نداشت. خب البته اصل ماجرا هم این بود که تهیه گزارشها جزء وظایف اصلیِ مشاورینِ طرف قرارداد بود) من تمام تلاشم رو گذاشته بودم تا تووی این جلسات مصاحبه هم خودم افراد و سمتها و وظایفشون رو درست و کامل بشناسم و هم سعی کنم اگه جایی بعضی از پرسنل بیانِ کاملی ندارند با سوالات کوتاه خودم کمکشون کنم و یا اگه جایی بعضی از پرسنل زیادی کلاس بالاتر از اونچه هستند حرف میزنن همونجا با یکی دو سوال تفهیم کنم آنچه باید را.
تا بالاخره محاسبه ساعت کاریها رو کامل انداختن روو گُرده ی خودم. از ماه سوم به بعد که جلسات مصاحبه هم تمام شده بود و جلسات تخصصی تری برای ارائه شناسنامه های شغلی با حضور معاونتهای سازمان تشکیل میشد (حرف برای زدن داشتم ولی خب دیگه ، آدمی که اینقده خودش رو احمق و نفهم نشون داده تا بیاد بگه به خدا منم حالیمه که شوما قراردادِ کاریتون رو چطوری بی در و پیکرش کردین و حق و حقوق کارمند جماعت رو چطور لقمه میکنین و یه آبم رووش، تا بیاد بگه به خدا منم حالیمه که کارفرما جماعت برای مقابله با کدووم راههای سوءاستفاده ی کارمند و کارگر جماعت باید برای خودش دیوار دفاعی بسازه ، تا بیاد بگه به خدا منم حالیمه که... طول میکشه).
توو همون ماه سوم بود متوجه شدیم تکمیل این شناسنامه شغلیها زیادی داره طولانی میشه، تکمیل نشده ولی دیگه استارتِ تهیه و تنظیم آیین نامه حقوقی هم الزامیه، شروع کردیم و وجدانن خوب و دقیق، سنجیده و عمیق تهیه شد.
هنوز یه انتقاداتی بهش دارم ولی گذاشته بودم اولین تاثیراتش رو ببینم، همیشه سعی میکردم اگه نقد و انتقادِ کمی عمیق دارم فقط برای اینکه فراموشش نکنم برای خودم مکتوبش کنم ولی هرگز پام رو از گلیمم درازتر نکنم، یادم نره من اینجا یه کارمند دون پایه ی بی اطلاعی هستم که فقط نقش منشی جلسات رو داره، یادم باشه لحظه ای که اولین ابراز عقیده ی تخصصی رو داشته باشم فاتحه ی خودم رو باید بخونم، وجدانن هیچی از مدیریت حالیم نبود، فقط در امور تخصصی(فنی_مهندسی) گاهی تجربه در محیطهای خاصی داشتم و در امور مدیریتی کنار برخی مدیرانِ ارشد سازمانهای بزرگ نکته ها دیده یا شنیده بودم و اینها برای ابرازِ عقیده زیادی سُست بود.
پس بیشترین تلاشم رو برای آموختن گذاشته بودم.
ماه چهارم میشد و من هنوز همون کارمند دون پایه ای بودم که کارش محاسبه ی ساعت کاریه پرسنل و منابع انسانیست و الباقی هم وقتش رو داره تلف میکنه، (این رو از جواب ارزیابی عملکردی که دادم معاونت امور ستادی سازمان برام پرکنه و از روی جواب ارزیابی عملکردی که دادم همکارم برام پر کنه و رفت توو اتاق همون معاونت امور ستادی نشست و پر کرد، برداشت کردم) خب بیخیال با خودم عهد بستم که عزیزم سعی کن عینی ماست بی بخار باشی و بیخیال... تو فقط صبور باش.
هنوز هم طوری نیست. بندگانی خدا...