بزرگترین سوسکِ عالم، روی ساق پاهام رژه رفت.
چراغها خاموش بود و همه جا در سکوت. داشتم به رادیو گوش میدادم، آقا سرشار داشت قصه میگفت، که ...
وزنش رو حس کردم.
اول فکر کردم یه چیزی مثل یه برگه دستمال کاغذی از روو میز سُر خورده اومره روو پاهام ولی ... انگار که یه حشره ی بزرگ بود. اول باور نکردم، وحشت زده پاهام رو حرکت دادم، ولی نه نننننه جدی جدی، بزرگ بود و سبک و سریع.... بزرگ بود. جدی جدی بزرگ بود. نشستم. دیدمش، دیدمش. تووی تاریکی.
سعی کردمسعی کردم جیغ نکشم، با صدایی نسبتاً کنترل شده، ملتمسانه بابا رو صدا کردم. بابا تو رو خدا بیایین اینجا، سوسک سوسک...
با حشره کش زیر مبل و فرش و .... همه را خیس کردیم ولی فرار کرده بود.
اثربخشی اسپری حشره کش بیش از کاراییِ ابزار سختی مثل پشه کشه. (کارآیی به معنای استفاده بهینه از امکانات برای دستیابی به اهداف، و اثربخشی به معنای انتخاب درست اهداف است.)
ساعت از سه نیمه شب گذشته بود، نشسته بودم رووی صندلی روو به سمت و سوویی که سوسک رفته بود. نمی تونستم بخوابم. کاغذ و خودکار رو برداشتم تا بشینم بپایِ تنظیم پرسشنامه ارزیابی عملکرد سازمان.
داشتم قسمت انگیزشی رو تنظیم میکردم، جمله ها هرکدوم با یه لحنِ مخاطبی شده بود... که اومد بیروون . پریدم بالا. اسپری دستم بود و به سمت سوسکِ بزرگ میزدم. اسپری سم رو بسمتِش میزدم و ملتمسانه میگفتم تو رو خدا بمیر. تو رو خدا بمیر.
بابام در آستانه ی در ایستاده بود و با خنده میگفت بسِشه گیج شد دیگه. مُرد.
بسه.