سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

امشب یاد من و امثال من هم باشید ها ....بیاین یاد همدیگه کنیم ...
انشالله همگیمون درک کنیم .....

.

امیر نشست کنارمون و باهامون گرم گرفت:

انشاءالله که بهتون خوش گذشته باشه و تا این ساعت شب رو از برنامه به نحو احسن استفاده کرده باشین. به هر صورت یک شبیه که ازش خاطره می مونه براتون. تنها نکته ای که باید بهش توجه کنیم و سفارش من به شما اینه :
اینهایی که دیدین و در طول این روزها میبینید، محورهای مختلفی که میرین، طلائیه، هویزه، دهلاویه، چزابه، شلمچه، اروند، ... تکلیفمون اینه که اینها رو نگه نداریم، برای دوست، همکلاسی، همکار، خواهر ، برادر، پدر و مادر و ... تعریف کنیم آنچه که دیدیم رو.
تعریف کنیم که واقعا اینها چی کشیدن.........


این مطلبی که امشب براتون تعریف کردم حقیقت بود. واقعا دو تا دختر خانم پزشک با یک حالی نوشته بودنکه شما ، ما رو تازه با پدرهامون آشتی دادین. ما حالا این رزم شبانه رو که رفتیم فهمیدیم اینها چی کشیدن که شهید شدن. ما فکر میکردیم: همینجوری رفته بودن برای دل خودشون، برای خوشی خودشون، برای اینکه فیضی ببرن جبهه ای و شهادتی. و ما رو از داشتن نعمت پدر محروم کردن.
این دوتا دختر خانم نوشته بودن که : ما از دستشون ناراحت بودیم ، آخه ما هم دوست داشتیم روی زانوی پدر بشینیم. ما دوست داشتیم توی بغل پدرهامون بریم. ما دوست داشتیم دست نوازش پدر روی سرمون باشه. ولی از وقتی چشم باز کردیم پدر نداشتیم. و شما با اینکارتون، ما رو پدرهامون آشتی دادین، ما سر قبر پدرهامون نمی رفتیم ولی حالا به محض برگشتن به تهران اولین کاری که میکنیم اینه که بریم سر خاک پدرهامون و ازشون عذرخواهی کنیم.

چندسال پیش - زمان حیات شهید صیادشیرازی- شهید صیاد (خدا رحمتشکنه) یک سری بچه های مدرسه نیکان رو فرستاده بود . یک نامه ای هم داده بود که اولا : اینها رو با کامیون جابجا کنید( شما توی مناطق با اتوبوس جابجا میشین) و کلاه آهنی بهشون بدین، کوله پشتی و قمقمه و فاتسخه و سرنیزه و ...  و بعدشم : شبها جفت جفت بزارینشون نگهبانی بدن. (الآن شما راحت میرین می خوابین. سربازها می ایستن نگهبانی می دن) ....... خلاصه نوشته بود . به اینها سخت بگیرین.
روز آخر این برگه های نظرخواهی رو که بهشون داده بودیم پر کنن.
بچه راهنماییو نوشته بود:

 بسمه تعالی

فهمیدم.

 

این کارها که دوستان اینجا انجام میدن. این برنامه هایی که انجام میشه و شما توش شرکت می کنین همه آگاهی می ده، شناخت می ده. شهید صیاد -خدا رحمتش کنه- اسمش رو گذاشت هیئت معارف جنگ.
خیلی ها اومدن اینجا و معرفتها پیدا کردن. خیلی ها هم پرده ها از جلوی چشمهاشون کنار رفت .
شهید سید حسن سجادی نیاکی   خلبان هلکوپتر بود، و دوره خلبانیش رو هم ایتالیا دیده بود. ما از سال 53-54 با هم دوست بودیم.از قبل از انقلاب. جنگ که شد سال 59 ......