آخیش. چه حالی میدد یه خوابی 5-6 ساعتی اونم وسطی روز.
خدا بیامرزد پدری هرکی برنامه ریزی کرده بود تا ما وسطی روز برسیم خونامون.جادون خالی تازه از اردوی بلاگ تا پلاکی 5 برگشتم. البته امسال به پیشنهادی بروبچی اصفانی از وسطا راه (خرم آباد) از بروبچا جدا شدیم آ اومدیم سمتی اصفان.
خدا نصیب نکنه با یه مشت جوان رشید آ نیمه رشیدی لر همسفر شده بودیم. از همون جوانانی که یکدفعه وسطی راه موبایلشون انواع آ اقسامی آلارماش روشن میشد آ هرچی مزاحمی تلفنیس یههو میاد سراغی اینا . آ اینام که اصش نیمیدونن چرا؟؟؟؟
نیم ساعتی از اذونی صبح گذشته بود که رسیدیم اصفان-ترمینالی کاوه- خانواده ی معظم اومده بودن دنبالم. سواری ماشین که شدم ......سلام که دادم......دیدم.......وای........
وای بندگانی خدا چقدر دستمال کاغذی جلوشون جمع شدس. گفتم چه خبرسسسسس بابا منم راضی نبودم در فراغی من اینقدر خوددونا اذیت کنین. که دیدم مامان امر فرمودن زود بشین آ درم ببند که بابات سردشونس آ گیریپن