شاید یکی دو ساعتی خوابیدم آ دیگه از ساعتی 4 بیدار بودم.
خب
اینم از مزایای آب و هوای اینجاس. اگه توو خونمون دمی آفتاب زدن به زور صدامون میکنن تا پاشیم آ دمی آفتاب نمازمونا بوخونیم....... اینجا قبلی اذون بیداریم. بیداری آ یه حال آ هوایی داری محشر. وضو میگیری آ منتظری تا صدا اذونی صبح, روحدا جلا بدد.. خدایی صفایی داره...
خلاصه الباقیشم بیدار بودیم تا بلاخره صدای بیدار باشی الباقی دوستانم به صدا در اومد آ تازه سفره ی صبحانه رسید. آ چی چی چسبید .نون آ کره آ مربا .
چایم به زور خوردیم تا بلکی مزه ی این کره از توو دهنمون پاک بشه (همیشه حالم از مزه کره به هم میخورده ولی چیکار کنم .. جلو این رفقا زیادیم نیمیشه وای آ ووی کرد)
داشتم چایی رو میخوردم که شنیدم بروبچ اتاقی همسایه میخوان برن آقا گاوه رو ببینن.....گفتم :آقا گاوه؟؟؟؟ گفتن : آره. عرض کردم:قضیه ش چی چیس؟ میخوان قربونیش کنن؟ فرمودن: بله . این گاو رو خریدن . میخوان قربونی کنن آ گوشتش خوراکی این مدتی باشه که اینجا هستیم.
با گوشیم راه افتادم دنبالشون.دنبالی همسران مسئولین : خانومی آقای اسدی آ خانومی آقای راسی آ خانومی آقای گلبابا آ خانومی آقای مقبلی .........
راستش , خیلی وقت بود گاوی را از این نزدیکی ندیده بودم. اولش کلی ازش عکس گرفتم. آگاوه را بستنش به درخت آ آبش دادن. دست آ پاشا محکم بستن آ خوابوندنش روو زمین. خیلی طول کشید تا همگیشون جمع شدن. قصابشون که چاقوو را گرفت به دست رفتم جلو تا از جریانی کشتنی آقا گاوه فیلم بگیرم. تا حالا قربونی کردنی گوسفندم ندیده بودم. فقط یه بار اونم توو بچگی قربونی کردنی یه خروس را دیده بودم.
می خواستم حتما ببینم و البته ازش فیلم داشته باشم. باید می دیدم . چون.....
چون شاید دیگه برام پیش نمیومد که چنین صحنه ای رو ببینم(می دونستم وحشتناکس آ برام سنگین. ولی باید می دیدم).
چون زیادیم نازک نارنجی بار اومدنم یه جاهایی باعث شکسته شدنی آدم میشه.
چون باید می ایستادم آ جوون کندنی یه حیوون رو میدیدم .... برای اینکه ... بزار بقیه ی حرفامو اینجا برات نزنم. بزار نگم دیدم که... فقط میگم چطور شاهد صحنه ای واقعی بودم. حداقل برای یه حیون.
4دست وپای این حیوونی عظیم جثه آ این وجودی با برکتا بسته بودند آ روو زمین , به پهلو خوابونده بودن . آقاگاوه به اون عظمت, هیچ کاری ازش بر نمی یومد. گاوی که وقتی رووپا بود , همه ی این حضراتی آقایونی که به راحتی دورتادورش قدم میزنن, با ترس آ لرز بهش نزدیک می شدند. حالا دست آ پا بسته به پهلو افتاده بودآ فقط گه گاهی یه تکونی می خورد آ گردنی می کشید آ به زور سرک میکشید تا بیبینه اطرافش چه خبرس. -- سخت ترین حالتی که یه موجودی زنده میتونه به خودش بیبینه---
اومدم عقب تا اینکه گفتن قصاب اومدس آ می خواد ذبحش کنه. مردی عربی که ظاهراً صاحبی خونه بود هم بالاسرش نیشسته بود آ الله اکبر می گفت.
بسم الله گفتن آ با چاقویی که به نظر می یومد برای ذبحی چنین گردنی یوخده کوچیکس شاهرگشا بریدن. حیوونی زبون بسته , گردنشا شکستن آ شاهرگشا بریدن آ صبر کردن همه ی خونش بقله بیرون. آ جوون بکنه......اونقدر دست آ پا زد تا کاملاً جون کند آ من ایستادم تا ببینم.....
ببینم لرزشی چشمای اونی که دست آ پاشا بستن آ خوابوندنش روو زمین آ حالا دیگه بعدی نیم ساعت, فهمیده کوجا چه خبرس .
بیبینم لرزشی چشماشا وقتی یه تکونی به خودش میدد آ یه نیم خیزی بلند میشه تا اطرافشا رسد کنه.
بشنوم صدای شکستن گردنش رو وقتی میکشن تا گردنش آماده برای بریدن بشه.
بیبینم جون کندنی حیون رو لحظه ای که شاهرگش بریده میشه آ خون با فشار سرتاپای قصابش رو پر میکنه.
بیبینم دست آ پا زدن آقا گاوه رو لحظه ی جوون کندنش.
بیبینم شاهرگی که دیگه بریده شده........
آره باید می ایستادم تا این صحنه ها رو ببینم ...... ایستادم آ دیدم .
ولی آخرش. اون زمانی که دیگه تکونی نمی خورد. دیگه تموم کرده بود . دستم دیگه افتاد . داشتم بالا می آوردم . فقط سعی کردم اونقدر رووپا بایستم تا برسم به ساختمان خودمون. رفتم یه کنجی را گیر آوردم آ فقط زار زدم. دیگه حال خودم رو نمی فهمیدم... نمی دونم چقدر ولی کمی طول کشید تا از جا بلند شم... کمی طول کشید.
ظهر جیگرش رو کباب کرده بودن , آورده بودن برای نهار.....