سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

 

بلیطا جور کردم آ به سه سوت آماده ی رفتن شدم آ یاعلی.
صبح اذان می گفتند که روبروی درب حرم حضرت فاطمه ی معصوم (س). سلام و دادم و عرض ادب.
نماز صبح خوندم آ از صحن آینه وارد شدم. از همون اول به یاد تموم عزیزانی بودم که سلام رسانده بودن.نایب الزیاره بودم. باز دلم نیومد. اذن صبح رو گفته بودن . پس الهه ی مهربانم بیدار هست. یه تماس گرفتم . مادرش گوشی رو برداشت. سلام دادم و عرض ادب کردم آ بشون عرض کردم حاج خانوم در آستانه ی درب حرم ایستادم و نایب الزیاره هستم. عرض کردم : حاج خانوم.............
یه تماس هم گرفتم با مدیکای نازنینم............
...........می دونی آخه دوتا از اون بیمارهایی که توی نذر14000 صلوات مد نظر بودن پدرهای این بزرگواران بودن. این روزها قوت قلبشون. نای نفسشون کم شده بود..... همین الآن برای سلامتی این دو عزیز آ 5 تای دیگشون آ الباقی مریضان یه صلوات مرحمت کنین.
زیارتی به جا آوردم آ 3-4 دقیقه ای هم با خانم به گپ آ گفتگو نشستم. جادون خالی. دیگه داشت دیر میشد. صبح بود آ ساعت 7 و نیم -- 8 که تاکسی نیشستم از حرم تا میدونی 72 تن 600 تومن. الباقی راه رو درست بلد نبودم آ نیمیدونستم چقده راه هست. دربست گرفتم همونا تا دری اردوگاه ................ 1000 تومن ....آآآآآآآآآآآآآ چه کلاهی سرم رفت .
رسیده آ نرسیده بروبچ دوری هم جمع شدیم.............. بروبچای مشهد بودن و اصفهان آ بروبچای تهرانم رسیدن................. 

القصه اینطوری شد که دار و دسته ی همسران سربازان گمنام امام زمان کم کم شکل گرفت.