سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

اندیمشک پیاده شدیم. ورق اندرونیم برگشت. حالا دیگه دلم هوایی شده...
با خودم عهد کرده بودم نگذارم کسی داخل اندرونی وجودم بشه... با خودم عهد کرده بودم امسال تا اونجا که در اختیار خودم هست از لحظه لحظه هام استفاده بهینه کنم...با خودم عهد کرده بودم...
تقسیم شدیم. افتادم توی اتوبوس شماره یک. اتوبوس خواهران به سرپرستی آقای کیانی. نرسیده به دوکوهه یک سخنرانی نمودن جهت حال گیری نمودن (شاید میخواستن اول راهی گربه رو کشته باشن) دیدم نه نمیشه. این خلقیات بزرگ منشانه و زیادی ارتشی ایشون با من یکی سازگار نیست. من تحمل داروغه جماعت رو ندارم.


 دوکوهه به محض پیاده شدن. التماس کنان جام رو عوض کردم.هر چه دلیلش رو ازم خواستن عرض کردم. هیچی فقط نمی تونم دوری شما رو تحمل کنم. من فقط به امید همسفر شدن با شما اومدم.خلاصه به هر زبونی بود خودم رو گذاشتم توی اتوبوس متاهلین. البته عقبه اتوبوس که مختص خانمهای مجر بید.
و اما دوکوهه...
ظاهرا منتظر بودیم تا درب غذا خوری باز بشه تا اولی گروهی باشیم که حلیمهای پادگان رو تناول مینماید.


منتظر بودیم . قدم میزدم. دوکوهه سرزمین عشق.سرزمین معطر.سرزمینی که حضور حاج همت . حاج احمد متوسلیان مشهوده، قابل احساسن، سنگینی نگاهشون رو احساس میکنی....گاهی حتی... 
و نسیمی که برا خوش آمدگویی، به استقبالمون اومده بود....
پا روی خاکهای پادگان که میگذاشتی...
میدونی؟... بیش از ظرفیت من بار هست . بیش از ظرفیت من بار هست...
حاج همت هست. اونقده که حضور حاجی را احساس میکنی، حضور حاج احمد متوسلیانم احساس میکنی.
دوکوهه . ساختنش. صحنه ها رو ساختن. ولی من با ساخته ها کاری ندارم.این صحنه های ساختگی برا عکاسباشیامونس . آ برا اینکه بتونی تجسم کنی اینجا چه خبر بودس.
وگرنه اینجا ذره ذره خاکش... برگ برگ گل و گیاهش... آجر به آجر ساختمونای قدیمی و نمیه آوارهش بات حرف میزنن آ سعی دارن چشمادا مسواک بزنن. بلکی چشماد تمیز بشد برا درست دیدن...
نمیدونم داشتن دوربین عکاسی دیجیتال.یا فیلمبرداری 
DVD کمکم میکنه یا نه.... شاید حواسما پرت کنه. شایدم کمکم کنه تا لحظه لحظه اونچه بر دوشم گذاشته میشدا برای همیشه برا خودم ثبت کنم.......