حالا بعدی این همه خستگی تا رسیدیم به مثلاً استراحتگاه. پامون رسیده وا نرسیده به زمین، ساکها را به فرمان جناب راننده برداشتیم آ راه افتادیم. چند قدم برنداشته بودیم که رئیس بزرگ با تشر خطاب به همه بروبچا
پرسیدن: برا چی چی ساکها را به کولدون می خوایین بکشین؟؟کی گفت بردارین؟؟؟...
ساکها را دوباره برگردوندیم سریجاش آ راه افتادیم دنبالی رئیسی بزرگ تا بلکی در اولین فرصت(راس ساعت 30:10) به جماعت بوخونیم آ از ثوابش اونهم در شبهای ماه پرفیض و برکت شعبان بهرهمند بشیم. بعد از نماز رهسپاری رستورانی همونجا شدیم . خواهران سمت راست - برادران سمتی چپ. شام چلومرغ با ماست و موسیر و البته نوشابه خنک.
بعدی شام . اینقده توی فضای سرسبز آ خنکی تفریگاه موندیم آ وقتِ خویش را به نیمچه بطالت گذروندیم، تا جماعت مردان هنرمند آ همسفرمون تشریفشونا ببرند اردوگاهی خودشون. تا ما اجازه پیدا کنیم بریم ساکامونا از توی اتوبوس ورداریم آ بریم برای خوابگاه.
عرض کردم نیمچه بطالت، از برای اینکه یوخدشابا دوستان به تفریح گذراندیم، یوخدشم تشکیل نشستهای تخصصی وبلاگنویسان جهت آشنایی بیشتر
. اما دیگه زمان داشت کم کم
زیادی دراز میشد(منظور=طولانی میشد).ساعتی 11:30 بود که راهی شدیم.
بنده ی روان پاکی خدا به اتفاقی خانواده ی محترمه ژیانپور و خانواده ی مکرمه دهقان به اتاقی سه تخته وارد گشتیم، بلکی بشد استراحت کرد. البته حین استراحت بنده و فرزند برومند خانم ژیانپور به بازی انگشتها مشغول بودیم بازی که بر مبنای محاسبات پیچیده ریاضیات استوار میباشد. این میان فرزند گرامی خانم دهقان نیز شاهد و ناظر بر بازی بودند
و مامان خانم ها
مشغول.
صبح کله سحری با چشمانی بسته و تارومار زدیم بیرون آ راهی شدیم به دیار فرشتگان روی زمین.