خب کم کم انگار این بروبچا وبلاگی رفتن از دوکوهه . خب خیالم یوخده راحت شد از دستی آزار و اذیتاشون. (یعنی دیگه موندگار شدم آ خیالم راحت شد)
با بروبچا راوی برنامه گذاشتیم تا ترتیبی یه سری کلاسی آموزشی برا راویا را بزاریم.(الک الکی منم رفتم قاتی راویا.....) هوا خب بود آ نسیم معطر دوکوهه کم کم داشت با ریه هام آشنا میشداین نفسا که میکشیدما احساس میکردم اینا گوله گوله انرژیس که دارد واردی بدنم میشد..... هرچند بعدازظهرم که داشتم میرفتم برای حسینیه حاج همت دوباره این جناب بهرامی یه رژه رفت روو اعصابی من .... ولی سعی کردم فراموش کنم . فراموش کنم هرچی ممکن بود ذهنی منا خراب کنه آ نگزاره از چنین لحظاتی لذت ببرم .....
رفتم حسینیه........ نزدیکای غروب بود . غروب جمعه... دلم تاب نیاورد غروب جمعه زیر آسمان نباشم. رفتم پای درختی تک و تنهایی که همون نزدیکای حسینیه هست.......... زیرش نشستم به یاد بروبچه هایی که نبودن...پارسالیا آ اونایی که امسال هستن ولی جای دیگه ای... به یاد همه بروبچا...... کاش بلد بودم لحظه هاما ثبت کنم . عکاسی یا فیلمبرداری .اما امان که من دوربین که بگیرم دستم از حالاهوا خودم در میام . پس کمپلت بیخیالی عکاسی میشم .
میشینم زیری درخت .....آل یاسین رو درمیارم ............چه میچسبه ها ....
آقاجونم .......این پادگان الآن داره پر از سربازای جان بر کفی شوما میشه...........این پادگان فقط شوما را کم دارد .....آقا جون . یا اباصالح (عج).........
سلام علی ال یاسین ..... سلام بر مهدیِ فاطمه ، یوسف زهرا، گل نرگس، قائم آل محمد ، اباصالح (عج)
آقاجون دلم تنگ شده بود ........تنگ شده بود برای چنین فضایی .....برای چنین فضایی که من باشم آ تو وآ خدا ............ شکر
شکر به خاطر تمام لحظات ناب و لذت بخشی که نصیبم میکنی آ من ........... آقاجون خداوکیلی خودت پادرمیونی کن آ لیاقتی درکی لحظه لحظه ی این سفر رو بشم بده....... آقاجون اومدم که شارژ بشم ها ..............
چقدر قشنگس. چقدر قشنگس. سعی میکنم ریه هام رو پر کنم از این هوای معطر ........ تا میتونم اکسیژن هف میکشم (اکسیژن بالا میکشم)