دست خط ...

نظر

اذن دخول گرفتیم  و سلام دادیم ، السلام علیک یا امیرامومنین ، یا علی بن ابیطالب... رفتیم داخل حرم مولا...

میتونی تصور کنی چه حالی داره آدم، در لحظه ی ورود به رواق اصلی حرم... چشمت که به ضریح آقا علی بن ابیطالب(ع) می افته پاهات سست میشن و ناتوان از حرکت...

 

هر قلب برای قبله جایی دارد 

.                    هر قبله برای خود خدایی دارد


این جمله شنیدم ز درون کعبه

.                     ایوان طلا عجب صفایی دارد.

طبق برنامه ای که مدیر کاروان داده بود، بعداز نماز مغرب و عشاء با همه ی بروبچ کاروان جمع شدیم جلوی ایون طلا. نادعلی رو خوندیم و نشستیم پای صحبتهای روحانی کاروان.

صحبتهایی در مورد تاریخچه ی شهر نجف و روایت خاکسپاری حضرت علی(ع):

     شهر نجف که هم اکنون به شهر کوفه متصل است، از زمان طوفان نوح سرزمین بلندی بوده که آب آن را فرا نمیگرفت. نجف، مخفف "نی جف" است: یعنی دریا خشک شد... وقتی امام علی(ع) در سال 40 هجری شهید شد، امام حسن ع و امام حسین ع طبق دستور حضرت امیر، پیکر ایشان را شبانه و مخفیانه تشییع کردند. حضرت علی(ع) به امام حسن ع و امام حسین ع وصیت کرد که مرا در تابوت بگذارید و خودتان عقب آن را به شانه بگیرید تا جلوی تابوت را فرشتگان خدا حضرت میکائیل و جبرائیل به شانه بگیرند و جلو ببرند. آنها مرا جایی بر زمین میگذارند، بکنید، بر سر قبریست که برادرم حضرت نوح(ع) برای من آماده کرده است...

    در شب دفن، تابوتی را به شتری بستند و همراه افراد موثق از کوفه بیرون بردنند، تا وانمود کنند که به مدینه میبرند. استر دیگری را هم با جنازه ای پوشانده و بیرون بردند، تا وانمود کنند در حیره دفن میکنند. در مسجد و دارالاماره و منزل یکی از اصحاب و ... چند قبر کندند و بدین صورت جز اصحاب خاص و فرزندان آن حضرت، کسی از محل دقیق دفن ایشان اطلاع نداشت.

    علامه مجلسی مینویسد: علت پنهان بودن قبر حضرت امیرامومنین(ع)، ترس از خوارج و منافقین بوده و کسی جز خواص شیعه از جای مخفی آن اطلاع نداشت، تا اینکه درزمان خلفای عباسی، امام صادق(ع) به حیره آمد و موضع قبر را نمایاند و از آن روز شیعه قبر امام را در همان جا زیارت میکند.

امام سجاد ع به طور مخفیانه آن را زیارت میکرد. امام باقر در عهد بنی مروان از آن خبر داشت و گاهی به زیارت می رفت. امام صادق ع در عصر عباسیان که چندین بار به عراق احضار شد، در مسیر راه موضع قبر را به یاران مخصوص که همراهش بودند ، نشان می داد... به تدریج برای همه جایگاه آن آشکار و محل زیارت و رفت و آمد شد و در زمان هارون کاملاً از آن حالت پنهانی در آمد.

هارون به شکار رفته بود، در این منطقه آهوانی را دید، به دنبال آنها باز و سگ شکاری فرستاد، پس از مدتی آهوان به تپه ای پناهنده شدن، بازها و سگها برگشتند. هارون تعجب کرد، آهوان از تپه پایین آمدند، بازها و سگها دوباره به دنبال آنها رفتند. آهوان بازهم به تپه پناه بردند  و بازها و سگها برگشتند.. این صحنه سه بار تکرار شد، هارون ماموران خودش رو فرستاد تا کسی را از اهالی قدیم و اصیل منطقه آوردند. پیرمردی بود از بنی اسد. هارون ماجرای تپه را از او پرسید؟؟؟... او امان خواست. هارون امان داد. پیرمرد به نقل از پدرانش گفت که در این تپه قبر علی بن ابیطالب علیه السلام است، خداوند آن را حرم و پناهگاه قرار داده و هرکه به آنجا پناه آورد ، ایمن است. هارون متاثر شد و گریست...

پس از آشکار شدن قبر امیرالمومونین ع در نجف آبادانی در اطراف مرقد مقدس از سال 170 هجری شروع شد و شیعیان به خصوص علویان در آن جا ساکن شدند...

 


نظر

یکی -دو ساعت از اذان ظهر گذشته بود که رسیدیم هتل. مدیر و روحانی کاروان همه رو توو لابی هتل جمع کردن و قبل از تقسیم اتاقها مدیرکاروان ضمن تذکر جهت تنظیم ساعت فرمودن، راس ساعت 5 و نیم برنامه نورباران معنوی داریم و اذن دخول میگیریم. تذکر دادن که لطفا بروبچ همه وقت شناس باشن، حاج آقا (روحانی کاروان) هم توصیه ای برای وقتشناس بودن دادن و اینکه انشالله همه برای هم ارزش قائل باشیم و به موقع سرِ قرارها حاضر تا در طول سفر به برنامه های بیشتری برسیم. توصیه داشتن که با غسل زیارت بیایین تا اولین زیارتمون رو به نیابت آقا امام زمان عج بریم...

سر ساعت پایین بودیم. فاصله تا حرم کم بود. شکر خدا از کابینهای بازرسی که رد شدیم ابتدای خیابان شیخ طوسی بود. چشمم قفل شده بود به گنبد حرم آقا امیرالمومنین (ع) ، باید با بروبچه های کاروان همراه و همقدم میشدم. زیارتنامه رو باز کردم، حین قدم برداشتن سمت حرم اذن دخول رو به لب جاری کرده بودم. سعی میکردم دستم از چادر خانم فاطمه زهرا(س) جدا نشه...

 آخه میدونی خیلی سرافکنده بودم و شرمسار از آقا علی بن ابیطالب(ع). آخه خیر سرم از پارسال تاحالا باید آدم تر میشدم، باید نسبت به اولین سفری که به زیارت اومده بودم خیلی خصلیتهای ناپسندم رو ترک می کردم، باید... شرمنده ام . شرمنده...

هر کس اسیر عشق تو بوده است
    از قید و بند عالمی آزاد می شود.

شاگرد روز اول درسِ محبتت
     با اولین کلام تو استاد می شود.

 

Najaf

جلوی باب شیخ طوسی  همه بروبچ کاروان جمع شدیم، اذن دخول گرفتیم، سلام دادیم، نادعلی رو با هم زمزمه کردیم و وارد صحن حرم شدیم... قرار شد ساعت 8 جلوی ایون طلا جمع بشیم برای اولین صحبتی که روحانی کاروان برای همسفریها داشتن...


نظر

توو هواپیما بغل دستمون یک زوج جوان بامزه ای نشسته بودن که ماه عسلشون رو اومده بودن کرببلا، ظاهرا بعد از سفر هم دعوت داشتن جشن ازدواج دانشجویی. هرچی ما دو تا آباجی موقع حرف زدن دادو بیداد میکردیم و حرف میزدیم، این دوتا صداشون زیرِ خط شنوایی ما بود. من جهت ضایع نشدن هرچند دقیقه یکبار روو به سمت عروس خانوم میکردم و با لبخند فقط میگفتم بله بله ، چقدر عالیس. الهی شکر. الهی شکر.... (خب دیگه چیکار کنم. چیزی نمیشنیدم . اگه همش میگفتم نمی شنوم . عروس خانوم فکر میکرد همسفریاش مشکل شنوایی دارن).

آقا گرچه بد هستم     به تو دل بستم    ز می ات مستم

مولا حَرَمِت عرشم     کَرَمِت میلم     نَجَفِت عشقم

از اذان ظهر کمی گذشته بود که رسیدیم . سعی کردم تمام دعای توسل رو ، از لحظه ای که درب هواپیما برای خروج ما باز شد ، بلند شدیم بریم بیرون، از پله ها اومدیم پایین و پا رووی باند فرودگاه گذاشتم، رفتیم توو سالن انتظار ، باوضو شدیم جهت اقامه ی نماز جماعت... برلب جاری داشته باشم.

رسیده و نرسیده ، همه به توصیه مدیر و روحانی کاروان رفتیم سمت وضو خانه ، یه گوشه ای از سالن فرودگاه رو آماده کردن و روحانی کاروان ایستاد جهت اقامه نماز جماعت. صفوف نماز خیلی زود تشکیل شد. خدا عزّت و سلامتی به همگیشون عنایت فرماید. امور اداری خیلی سریع انجام شد و راهی شدیم.

 

.

کم کم دوباره لحظه ی دیدار میشود

اقبال و بخت با دل من یار میشود...

 

راهی شهر مولایم علی (ع) شدیم. راهی نجف... حال و احوال خیلیا هوایی شده بود...

در اولین سحری که سرشته شد گِل ما

نشست مهرِ علی در تمامیِ دل ما...

-    -            -   


نظر

از یکی دو روز قبل سفر ، زمان برای من شتاب گرفته بود. هرچی در مصرف زمان صرفه جویی میکردم بازهم کم میاوردم. آخرش یک سری از خداحافظی کردن هام پیامکی شد و... کارهام رو تلمبار نکرده بودم و بازم روز آخری داشتم وقت کم میاوردم. وقتی از روی خستگی سرم رو میبردم بالا و از عمق جان نفس عمیق میکشیدم ،زمزمه های اندرونیم فقط این بود : یازهرا کمکم کنید تا با دلی آرام و قلبی مطمئن راهی سفر بشوم.

امسال با بدرقه ی خانواده ی گرامی راهی شدیم. . مراسم راهی شدنمون رسمی تر برگزار میشد.

توو فرودگاه ، به واسطه ی همراهان بزرگوارمون، تازه با چند نفر از همسفریا آشنا دراومدیم.( همراه داشتن این مزیتها رو هم داره). حمد و سپاس خداوند روزی دهنده ی مهربان را ، روی صندلی هواپیما که نشستم آرام بودم. آرام. شکر... از زمین که اوج گرفتیم سمت آسمان، هنوز توو اوج بسم الله الرحمن الرحیم بودم.  از آسمان ایران که سوو گرفتیم سمت آسمان کشور عراق، با آرامشی دلنشین با حضور قلبی شیرین و به یاد ماندنی آرام آرام زمزمه میکردم :

" اللهمَ الرزُقنا توفیقَ الطاعه. وبُعد المعصیه. و صدق النیه . و عرفان الحرمه. و اکرمنا بالهدی و الاستقامه . و سدد السنتنا بالصواب و الحکمه. واملا قلوبنا بالعلم و المعرفه... بِفضلکَ وَ رَحمتکَ یا اَرحَمَ الراحمین. "

سالهاست این دعای امام زمان(عج) از دلنشینترین دعاهاییست که خیلی مختصر و مفید تمام خواسته هام رو به زبونم جاری میکنه. خدا روزی خودش کنه، زیارت عتبات رو. خدا عمر طولانی و باعزت همراه با سلامتی به خودش و خانواده ش عنایت کنه. (استادی رو میگم که بند بند این دعا رو با تفسیرش به ما دخترای نوجوان و فسقلی یاد داد.) استاد رناسیان رو میگم.

 


نظر

  وقت برای حق الله خیلی کم بود. تا جا داشت و وقت بود سعی در خوندن نماز قضا داشتم، و البته روزه ، ولی چه کنم که از پس همش تو این ایام گرم و روو به تابستون بر نمی اومدم. پس به توصیه ی روحانی کاروان تووی وصیتنامه آوردم و ... خدایی بار کارهای عقب افتاده برای اون دنیا زیادسسا. خدا خودش یه جورایی رحمم کنه که اوضاع خیتس... خدا خیرشون بده ما توو محله خودمون یکی - دوتا مسجد هستن که امام جماعت هر شب بعد از نماز عشا ، یک دوره کامل نماز یومیه (17 رکعت نمازهای صبح-ظهر-عصر-مغرب-عشاء) نماز قضا به جماعت برگزار میکنن. این مدلیش برای آدمهای تنبلی مثل من کار ساز هست. 

  حق الناس هم وقت کم داشتم. قستِ وام که دارم سپردم به پدر بزرگوارم که اگه بلایی سرم اومد ایشون پرداخت کنن گریه‌آور. مالی مردوم تا اونجا که خودم یادم بوده نخوردم، یعنی امیدوارم حساب و کتابهام درس باشن. کمترین کاری که میتونستم انجام بدم این بود که نفَسهام رو به اذکار الهی آشناتر کنم، منظورم اینه که بین اونهمه توصیه ای که به من شده بود که این نماز رو بخون و اون دعا و اون یکی زیارت رو بخون..... شروع کنم از همینجا بخونمشون که حداقل با معنا و محتوای اونها آشنا بشم.

  بار خطا و گناه که زیاد دارم و داشتم برای نوشتن توبه نامه و سعی در توبه اساسی و واقعی، ولی شوخی نبود می خواستم راهی بشم، اتفاقات بد هم قرار نیست فقط برای دیگران بیوفته، خداییش سخت بود ولی تووی این روزهای باقیمونده با خدای خودم بیشتر خلوت میکردم،..

  برای اون تذکری که داده بودن در مورد کنار گذاشتن کینه و کدورت. ببین به دوران بچگی که آدم مفهوم کدورت و کینه رو بلد نیست، بیشتر در حد قهر و آشتی بچگونه هست، از یه زمانی به دور جوانی در جریان اتفاقات منفی و سنگینی که ممکنه برای خودش یا اطرافیانش بیوفته با این مفاهیم سنگینتر و منفی آشنا میشه. راستش من آدمی هستم که از خیلی وقت قبل از این، از همون زمانی که گهگاهی یه اتفاقاتی در طول و عرض و ارتفاع زندگی خودم و اطرافیانم رخ میداد ، سعی میکردم نگذارم مدت دار بشه. یعنی اگه توو سیلی می خوردم ، یا در جا میزدم تا جبران شده باشه و بعدشم بهش ثابت میکردم که ببین حقت بود زدی- زدم ، و یا اگه از پس طرف برنمیومدم،  گذشت میکردم و  اگه از پس خودم برنمیومدم و نمتونستم گذشت کنم ، کلاً طرف رو از ذهن و خاطرم فراموشش میکردم. این یه کار رو تونستم انجام بدم.

  تنظیم وصیتنامه خداییش یوخده سختس. ولی من تابه حال دو سه مرتبه نوشتم. البته فقط به پدر بزرگوارم سپردم که فلان جا گذاشتم ( آخه میدونم بنده خدا نمی رن سرش)، ولی اگه به کس دیگه می سپردم حتما می رفتن ببینن من توو زندگیم چیکاره هستم..

  و اما اصلاح نیت ... امسال به دلم خیلی آمال و آرزووهاست. دفعه ی قبل که به زیارت عتبات رفته بودم، نتونستم بعضی کارها رو به درستی انجام بدم. امسال می خواستم ، نیتهایی که توو ایام محرم کرده بودم ، آرزووهایی که از قبل داشتم در زیارت مولا امیرالمونین انجام بدم، از آقا ابالفضل العباس طلب کنم، مقابل امام حسین ... آمام موسی کاظم و امام جواد ع... امام هادی و امام عسگری و مادر و عمه  امام  زمان عج.... داشته باشم، همش رو درست تر و صحیح تر به سرانجام برسونم.

روزهای آخر رو گذاشته بودم برای حلالیت طلبیدن و خداحافظی از دوست و آشنا...

سخت بود. منظورم اینه که حجم کاری زیاد شده بود. این روزهای آخر باید سعی میکردم از امور مادی و دنیای معطر و رنگارنگ و خلاصه از اقتصاد جهانی جدا میشدم. دنیایی که تا لحظات آخر باهاش کار میکردم. اعتراف میکنم که بارم چندان هم سبک و سهل و آسان برای سفر نبود. ولی خب دیگه به هر مصیبتی بود بستمش.

توو روزهای آخر یه سری هم رفتم گلزار شهدا. به   سیدحسین و   سید مسعود و حاج آقا رحیم ارباب ، حاج خانم امین. آیت الله اشرفی اصفهانی. آیت الله شمس آبادی... التماس دعا گفتم.

         http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/pakravan/686bd044f79340e69ef561c45e008369.jpg

 

نمی دونم چرا ، ولی امسال به سبک دیگه ای ته دلم ناآرووم شده. امسال تمام توسلم به خانم فاطمه ی زهرا (س) بود ، اینکه دستم رو بگیرن و یاریم کنن تا بشوم آنچه که باید، برسم به آنجایی که باید. ... یازهرا یاریم کن... گاهی حراس به آسمون قلبم قالب میشد ، از این جهت که اگه توانم مغلوب بشه و نتونم...

یادم افتاده بود به امید بخش ترین جمله ای که سالهای سال هر روز از روو دیواری توو خیابون 22بهمن میخوندم:

"به امید دستهای یاریگر مهدی فاطمه(عج)"

آره قوت قلب بود برام ، امید به دستهای یاریگر اباصالح المهدی(عج) .

بالاسر ساکم نشسته بودم و بارسفر می بستم و خودم برای خودم زمزمه میکردم با خانم حرف می زدم، یاری می خواستم و ناخودآگاه چشمهای نمناکم ، مواج میشد:..

مادرم، مونس جانم، به تو ایمان دارم
دلبرم، سرو روانم، به تو ایمان دارم...

با خانمم حرف میزدم و دردودل میکردم، که امسال دستم رو محکمتر بگیرین، التماستون میکنم... من انگار آمادگی کمتری دارم برای زائر شدن .. یازهرا...

توو روزهای آخر به آقام اباصالح المهدی(عج) متوسل شده بودم، که آقا جان دارم راهی عتبات میشم ،آقا جان دیگه سفر اولی نیستم که خیلی چیزا رو به این بهونه به دیگران واگذار کنم و خیلی راحت بدون هیچ سختی خودم باشم و یک دریا زیارت. آقاجان احساس میکنم بارم سنگین تر از قبل شده . آقاجان نمی دونم چرا ، ولی ته قلبم محکم نشده... آقاجان می ترسم نتونم برگه ی عفو خودم رو بگیرم، می ترسم نتونم لحظه هام رو طلایی کنم، می ترسم نتونم....

آقاجان دارم با دریایی از حاجات قلبی و حاجات دنیوی و اخروی راهی میشم. آقاجان دارم با یک بار سنگین از برنامه هایی که برای لحظه هام دارم راهی میشم. آقاجان کمکم کنید بتونم بهترینهاش رو عملی کنم و به اصلح حاجاتم برسم....

به امید دستهای یاریگر

                    مهدی فاطمه(عج)

 


 

جلسه گردهمایی زائران عتبات که قرار بود از مسجد محل راهی بشن قبل از اذان مغرب تمام شد. کم کم اهالی محل برای اقامه نماز به جمع اضافه میشدن. من هنوز سری جام نشسته بودم. نمیدونم چرا هنگ کرده بودم. امسال به خیلی مسایل حاشیه ای باید مسلط میشدم. پارسال که به نوعی سفراولی بودم خیلی چیزا رو سپرده بودم ... یا الله .

خدایا چه کنم؟!...  دفتر رو برداشتم و به سبک و زبون خودم ردیف کردم. دیدم خیر تا خود خدا نخواهد آرامش به دلم راهی نمیشه... برای تجدید وضو دست روو زانو گذاشتم و محکم گفتم: یاعلی.

 

هر که  دارد  سر  همراهی ما  بسم الله    هر که دارد به سرش شور و نوا بسم الله

گرکه در سینه خود شوق زیارت داری     رود  این قافله تا کرب و بلا بسم الله

هر که را میل سوی قبله عشاق بود      می دهد عشق به آوای رسا بسم الله

کاروانی شده آماده ز عشاق حسین   گر کنون پای طلب هست ترا بسم الله

علقمه  منتظر ماست  چرا  بنشستی    سوی آن چشمه پر شرم وحیا بسم الله

گرکه داری گهری,مشتریش هست حسین     می خَرد سوز دل و اشک تو  را  بسم الله

زیر آن قبه دعای  تو  اجابت دارد     تا که نگذشته تو را وقت دعا بسم الله

       


شعبان شد و پیک عشق از راه آمد
عطـــــــــر نفس بقیــــــــــــــة الله آمد
 
با جلوه سجاد، ابوالفضل و حسین
یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد
 
حلول ماه شعبان واعیاد شعبانیه برتمامی دوستان بزرگوار وبلاگی و غیره وبلاگی مبارک وخجسته باد 
گل تقدیم شما

بشکفته باغ آیینه امشب به دامان حسین.
بنگر در آغوش ملک ، فرزند و جانان حسین.

او جانشین مصطفی، در قاب چشمان حسین.
او را ببوید هر که شد شیدا و خواهان حسین.

امشب بهشت جاودان گردیده مهمان حسین.
بگرفته اند افلاکیان ، عیدی ز دستان حسین....



نظر

چند روز قبل از راهی شدن پیامکی اومد از طرف مدیر کاروان که دعوت کرده بودن از تمام زائرها جهت شرکت در جلسه ی توجیهی که در مسجد تشکیل میشه شرکت کنند.

جلسه عصر جمعه تشکیل شد. رفتم مسجد. کم کم همه جمع شدن. مدیر کاروان (حاج آقا مشتاق) و روحانی کاروان که توو همین مسجد پشت سرشون نماز میخوندیم . از همسفریهامون هم من فقط دونفر از حج خانومایی که پارسال باهاشون همسفر بودم رو آشنا دیدم. البته من و یکی از بروبچ دانشگاه مثل دوتا آباجی باهم ثبتنام کرده بودیم.

  بعد از قرائت قرآن حاج آقا صحبت کردن.

بعد از ذکر احادیثی از امام صادق و ... یادآور شدن که یادتون باشه داریم راهیِ چه سفری میشویم.

  حاج آقا فرمودن: عرضم اینه که مهمترین نکته مهم در فراهم نمودن مقدمات چنین سفر بزرگی اینست که بتونیم سبک بار بریم به زیارت. تا بتونیم اونجا با خدا خلوت کنیم. مثل کسی است که خدا را در عرش زیارت کنه...

شش نکته هست که ، کمک میکنه تا سبک بریم زیارت:

نکته اول: حق الله ها زنجیرهاییست که برگردن ماست و آن را ادا نکرده ایم... نمازهای قضا و روزه های قضایی که برگردن داریم... بعضیها قبل از سفر به کربلا روزه میگیرن.یکی از مقدمه های توصیه شده جهت زیارت کربلا روزه است.

نکته دوم: حق الناسها رو هم باید براش فکری کرد. اولینش امام زمان است و سادات... بدهی هامون رو روشن کنیم، اگه خسارت مالی و مادی به کسی وارد کردیم پرداخت کنیم، یا حداقل تکلیفش رو مشخص کنیم که در چه زمان و به چه صورتی پرداخت میکنیم.

نکته سوم: توبه. چطوری؟ با سه عمل : یک: تصمیم بگیرم هرچه خلاف است ترک کنم. دو: هر چه اراده و امر خداست عمل کنم. سه: هرچه خدا و حضرت رسول و ائمه معصومین گفته اند قبول کنم.

نکته چهارم: کنار گذاشتن کینه و کدورت از بندگان خدا. کینه از کسی به دل نداشته باشی، باهر کسی. پس بریم خداحافظی.

نکته پنجم: وصیتنامه. وصیتنامه روح شخص را سیقلی میدهد. انسان رو سبک میکنه.

نکته ششم: اصلاح نیت. با نیت خوب بریم زیارت. با چه نیاتی میشه رفت زیارت؟ برای کسب حاجت. برای باز شدن گره ی زندگی. برای عاقبت به خیری. اهل بیت گفتن با چه نیتی بیایین ... توو کامل الزیاره برای ما گفتن : هر امامی را حقیست بر گردن شیعیان و پیروانش... پس من میرم زیارت جهت  ادای عهدی که با امام خود بسته ام و ادای حقی که امامان بر گردن من دارند.

 حاج آقا آخر صحبتهاشون برای کلیه زائران کاروان چند نکته و تذکر داشتن جهت رعایت در طول سفر: نظم. اخلاق خوش و صبر زیاد و ایثار در امر یاری کردن به همسفریها. رعایت حق الناس....

بعداز صحبتهای حاج آقا مدیران کاروان صحبت داشتن. ظاهرا دوتا مدیر کاروان هستن. یه حاج آقا حسینی هم هستن. دو تا لیست جدا. از دوتا آژانس جدا. یه توضیحی دادن که منظور از دوتا اتوبوس، دوتا کاروان بوده که چون میخواستن همه باهم باشن، سعی شده برنامه های فرهنگی و زیارتهای دوره ای باهم همزمان و یکی باشه. حتی هتل هم تا جایی که امکان داشته سعی کردن یکی باشه.

اسم ما توو لیست دومی بود. این کاروان روحانی نداشت. حالا دیگه نه مدیر کاروان رو میشناختم نه کس دیگه رو !!!... به جز آباجی.

باز هم خدا را شکر. شکر. شکر... اومد دلم بلرزه ولی فقط میگفتم خدایا  شکرت. فقط داشتم از خانم فاطمه ی زهرا س شکر میکردم. شکر که امروز رو دیدم... این یعنی احتمالاَ من دوباره پاهام با خاک نجف و وادی السلام و... کربلا و بین الحرمین و .... کاظمین و ... معطر میشه. خدایا شکر......بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا.........

خدایا هزاران هزار مرتبه شکر. همونجا زیارت رو خوندم . داشتم با آقام حرف میزدم:

حسین جان.... چطوری کربلا بیام .... منی که بد کردم.... 

                    چطوری کربلا بیام .... منی که نامردم....

                    چطوری کربلا بیام .... منی که دلت رو خون کردم....

                    چطوری کربلا بیام .... منی که شرمندم....


نظر

بیاین بریم کرببلا. بروبچ بیاین بریم کرببلا. بین همین رفیق و رفقای وبلاگی حضرات بزرگانی که صاحب دلهای پاک و بزرگی هستن ... همونهایی که از عمق کلامشون پیداست وسعت نگاهشون؛ بهم توصیه های زیبا و شیرینی کردن.

یکیشون توصیه کرد : اگه میخوایی سفرت دلچسب و شیرین و بزرگ و جاودان در زندگیت بشه ؛ از خیلی قبلتر شروع کن خودت رو برای میهمان شدن آماده کن. بروو آرایشگاه . چشمت رو آرایش کن. با مداد حیا ،خط چشمِ  بکش تا نگاهت توو اون سرزمین فقط گنبد و ضریح و .... ببینه. یه خط لب نرم و شیرین بکش تا یوخده این زبون تندت نرم بشه و هرچی تندی و تلخی هم دیدی با نرمی و شیرینی جوابگو باشی... خلاصه که آرایش کن.

یکیشون توصیه کرد : حچ خانوم نیمیخواد جوون بکنی. یوخده یوخده آماده کن خودت رو. از همین امروز شروع کن زیارت جامعه ی کبیره خوندن رو. از همین امروز شروع کن زیارت عاشورا خوندن رو. از همین امروز...

یکی دیگه از بزرگونی وبلاگی ازم پرسیدن آخرین بار چه وقتی نماز امام زمان خوندی؟؟... اگه اهلش هستی که خب شکری خدا . دستت درد نکنه مسجدی سهله رفتی یکی هم به نیابت از جوان ما بخون. اگه یادتم رفته بهت بگم که همون نمازس که ایاک نعبد . وایاک نستعینش رو صد مرتبه میخونن. در ضمن چه شود اگه جهت عسل شدن سفرت یه نمازی جعفر طیار هم تجربه کنی.

حاج خانم هم میگفتن: ببین دل خودت آمادگی کدومشون رو داره. از خیلی قبلترش شروع کن. چشمت ، گوشت ، زبانت، دلت، روحت، افکارت،... رو آشنا و همراه کن.

این دعاها و زیارتها و نمازها هرکدوم رو هرچقدر می تونی ، توو زندگیت قانون کن.

فقط یادت باشه یه نکته ای: افکارت، حاجاتت رو، خواسته هات رو ، نظم و ترتیب داده باشی، که یه وقتی اونجا خرابکاری نشه... از من به یادگار داشته باش:" اونجا قحطی زمان هست" . مراقب شبها و روزها و ساعات و لحظه های دعا و زیارتت باشی. مراقب باش تووی یه سفر 7 الی 8 روزه تو شصت_هفتاد  مرتبه موقعیت برات پیش نمیاد که وایسی در برابر آقا و مولات زیر قبه حضرت با دلی که بعد از کللی دعا و زیارت خوندن آماده ی همکلامی با آقاش شده ... مراقب باش. حاجاتت مرتب و منظم و خلاصه و فشرده و ..شده باشن. خراب کاری نکنی ها. هوشیار باش. همیشه. خرابکاری نکنی، یک هویی توو چنین موقعیتی کم بیاری و قاتی کنی و شروع کنی نق زدن؟!... از همکارت که توو چایی صبحت آب یخ ریخته ، یا دختر خالت که جلوی پدربزرگت زیرآبت رو زده و ...... یادت باشه خرابکاری نکنی. توو تمام عمرت تعداد این لحظات ارزشمند کمسس. کم. حتی تعدادی ساعات و دقایق و لحظات هم محدود هستن. ارزشی شاخصی بورس هم صدسالی سیاه به پای ارزشی چنین لحظاتی نیمیرسه. حواست رو جمع کن زائر امام حسین .

 این روزهای کربلا

زیارت آقا امیر المومنین که میری از خود مولا درخواست لیاقت یه سفر پربار و معنوی رو بکن. کربلا که رسیدی از تمام توانت استفاده کن. کاظمین یادت باشه چیزی جا نیوفتاده باشه... حواست رو جمع کن.


نظر

شنیدی که میگن:

karbala,hossein

ولی یه وقتی آدم توو لذت روزی شناور میشه که نفهمیده دقیق از کجا شامل حالش شده.... خدایا دلم میخواد همیشه قدر دان الطافت باشم. دلم میخواد... از پارسال تا حالا همیشه سرفصل تمام دعاهام همین بوده: اللهم الرزقنا زیارت حج بیتک الحرام و زیارت قبر نبیک و زیارت ائمه المعصومین فی عامی هذا و فی کل عام.

شاید فقط همین باعث میشد خیلی هم به بعضی مشکلات کاریم گیر ندم . توو ایام محرم سعی و تلاشم این بود که پایین چادر خانم فاطمه زهرا (س) رو گرفته باشم و ازشون اجازه یه سفر زیارتی مفصل رو بگیرم. برای اینکه موقع دعاهام هیچ وقتی از یاد نرفته باشه ، بیش از پیش به ترتیب دعاهام سروسامون داده بودم و شماره دارشون کرده بودم تا همیشه بر زبانم جاری باشه...

مامان از مسجد که برگشتن گفتن دخترجون امروز ، روز آخر ثبت نام برای کربلا بود ، ظاهرا امسال از مسجد میبرن کرببلا. داشتم غالب تهی میکردم، حرف سفر رو با صفورا (رفیق و همسفر مشهدم ) زده بودم ولی هنوز جواب نهایی و قطعی برای رفتن نگرفته بودم. فردا شب هم کارم احتمالا تا دیر وقت طول میکشید ، خدایا چه کنم. اول یه مجوز نهایی از بابا گرفتم و بعد تلفن رو گرفتم دستم ، هر چی به صفورا زنگ زدم جواب نمیداد. زمان داشت میگذشت و دیر میشد. زنگ زدم به باباش ، گفتم که چنین صحبتی با دخترخانومتون کرده بودم و مسئولای کاروان هم همون مسئولای کاروان پارسالیمون هستن. حاج آقا یه تاملی کردن و گفتن با خود صفورا هماهنگی کنی بهتره. وقت نداشتم ، سوار ماشین بودم و داشتم میرفتم سمت مسجد برای ثبت نام ولی هنوز .......

خلاصه دونفر خانم ثبت نام کردم. توو دلم کمی نگران بودم که با کی همسفر میشم؟!!...

ولی تا همینجاشم شکر. شکر خداوند روزی رسان رحمان و رحیم را. شکر.

اللهم الرقنا توفیق طاعه ...


نظر

 

 

باز این چه شورش است که در خلق عالم است         باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین                   بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو                        کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب                                کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست                          این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست                 سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند                             گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین

پرورده ی کنار رسول خدا حسین

کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا               در خاک و خون طپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست                 خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک           زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان                 خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید            خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد            فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم                   کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد

کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی       وین خرگه بلند ستون بی‌ستون شدی

کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه                 سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی

کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت               یک شعله? برق خرمن گردون دون شدی

کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان               سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی

کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک             جان جهانیان همه از تن برون شدی

کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست                عالم تمام غرقه دریای خون شدی

گر انتقام آن نفتادی بروز حشر                        با این عمل معامله? دهر چون شدی

آل نبی چو دست تظلم برآورند

ارکان عرش را به تلاطم درآورند

برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند                        اول صلا به سلسله ی انبیا زدند

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید               زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند

آن در که جبرئیل امین بود خادمش                  اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

پس آتشی ز اخگر الماس ریزه‌ها                    افروختند و در حسن مجتبی زدند

وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود                 کندند از مدینه و در کربلا زدند

وز تیشه? ستیزه در آن دشت کوفیان                  بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند

پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید                بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند

اهل حرم دریده گریبان گشوده مو                          فریاد بر در حرم کبریا زدند

روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب

تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

چون خون ز حلق تشنه? او بر زمین رسید            جوش از زمین بذروه عرش برین رسید

نزدیک شد که خانه? ایمان شود خراب            از بس شکستها که به ارکان دین رسید

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند                     طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید

باد آن غبار چون به مزار نبی رساند                      گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

یکباره جامه در خم گردون به نیل زد            چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش                      از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید

کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار                     تا دامن جلال جهان آفرین رسید

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال

او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند                     یک باره بر جریده ی رحمت قلم زنند

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر                        دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق به در آید ز آستین               چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک                   آل علی چو شعله ی آتش علم زنند

فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت                گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند

جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا             در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحب حرم چه توقع کنند باز                          آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل

شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار                 خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه            ابری به بارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن                 گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر              افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود               شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل       گشتند بی‌عماری و محمل شتر سوار

با آن که سر زد آن عمل از امت نبی                روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد

نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد                           شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند                هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید                        هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت                 چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد                            بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان                               بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی‌اختیار نعره? هذا حسین او                        سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول

رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست         وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی              دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست         زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

این غرقه محیط شهادت که روی دشت                   از موج خون او شده گلگون حسین توست

این خشک لب فتاده دور از لب فرات              کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه                 خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین               شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد

وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

کای مونس شکسته دلان حال ما ببین             ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند                 در ورطه? عقوبت اهل جفا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان               واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا                         طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین

تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر                    سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام                یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو                      غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین

یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد

کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد                         بنیاد صبر و خانه? طاقت خراب شد

خاموش محتشم که از این حرف سوزناک                          مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

خاموش محتشم که از این شعر خونچکان                   در دیده اشگ مستمعان خون ناب شد

خاموش محتشم که از این نظم گریه‌خیز                         روی زمین به اشگ جگرگون کباب شد

خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست                  دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب                               از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین                       جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد

تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد

بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده‌ای                        وز کین چها درین ستم آباد کرده‌ای

بر طعنت این بس است که با عترت رسول                   بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای

ای زاده? زیاد نکرده‌ست هیچ گه                 نمرود این عمل که تو شداد کرده‌ای

کام یزید داده‌ای از کشتن حسین            بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‌ای

بهر خسی که بار درخت شقاوتست                در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای

با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو            با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای

حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن          آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای

ترسم تو را دمی که به محشر برآورند

از آتش تو دود به محشر درآورند