دست خط ...

نظر

 

ایوان نجف عجب صفایی دارد.   حیدر بنگر چه بارگاهی دارد

 نماز ظهر و عصر رو حرم امام علی ع خوندیم. توو صحن نشسته بودم و مناجات منظومه حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب ع رو میخوندم:

لک الحمد یا ذاالجود و المجد والعلی            تبارکت تعطی من تشاء و تمنعُ

الهی و خلاقی و حرزی و موئلی                الیک لدی الاعسارِ وَ الیسرِ اَفزعُ... میدونی آدم توو صحن آقا امیرالمومنین یه حس و حال خاصی داره برای مناجاتی که میدونه آقا و مولاش قبلا خوندن...

بعداز نهار که راهی شدیم برای مسجد سهله، اتوبوس ما راه کج کرده بود و اومده بود مسجد حنانه.... ولی اتوبوس اولیه برای لحظاتش جور دیگه ای ارزشگذاری کرده بود و یک راست رفته بود مسجد سهله. خب مام قسمتمون این ریختی بود.

 داخل مسجد سهله که شدیم، حاج آقا(روحانی کاروان) و همسفریا وسط صحن منتظرمون بودن. جندتا از مقامها رو تعریف کردن و مشغول به جا آوردن نمازهای مستحبی شدیم... تا نماز مغرب و عشا مشغول بودیم. مسجد در حال ساخت و ساز بود.

یکی از رفقایی که این روزها توو همسفریام پیدا کرده بودم بیرون مسجد موندگار شده بود. قبل از نماز یه سر بهش زدم، بنده ی خدا همونجا مشغول دعا و زیارت خوندن شده بود. تا نماز مغرب و عشا مسجد سهله بودیم، روحانی کاروان برامون حرفهای شنیدنی زیاد داشت...


نظر

هنوز با علامه قاضی یه عالمه حرف داشتم. که راهی شدیم سمت قطعه ای از وادی السلام که به مقام امام زمان(عج) معروف بود.

 

دعای عهد خوندیم و نماز حاجت(نماز امام زمان). دعای ندبه ... اینجا وقتی از تشرفها به محضر آقا اباصالح المهدی(عج) برای آدم میگن، اذکار دعای ندبه بیشتر تاثیر میکنه. روحانی کاروان از یکی از تشرفهای معروف این مکان برامون گفتن. تشرفی که ناقلش حاج آقا میر جهانی هستن(اصفهان- در مقبره ی آیت الله مجلسی دفن هستن).

مرحوم آقای میرجهانی ملازم محضر آقاسید ابوالحسن اصفهانی_از مراجع بزرگ شیعه_ بودن.

آقای میر جهانی فرمودن : یه زمانی در بلاد اسلام صحبتی منتشر شد که یکی از علمای بزرگ اهل سنت مطلبی نوشته و وجود امام زمان عج رو منکر شده بود. خیلی هم محکم و اهل سنت هم منتظر دفاع و جواب از سوی اهل شیعه بودن, و قاعدة منتظر جواب از مرجع شیعه بودند. (کاری نداریم که الآن اینقدر همه ی امور قاتی و بهم ریخته هست که خیلی چیزها رعایت نمیشه و...)

آقای میر جهانی گفتند: این شبهه منتشر شد, تا اینکه یکی از علمای یمن بنام بحرالعلوم یَمانی , نامه ای نوشت برای مرحوم آیت الله العظمای اصفهانی که:( شمایی که ادعایی دارین جواب بدین به این شبهه). نامه رسید.

من آن زمان منشی آقا بودم. نامه را باز کردم و آوردم خدمت آقا و پرسیدم : آقا جواب چی میفرمایید.

فرمودن: براش بنویس اگر منکر امام زمانی پاشو بیا نجف تا امام زمان رو بهت نشون بدم.

آقای میرجهانی گفتن: خیلی جا خوردم. پرسیدم آقا بنویسم؟ آقا فرمودن : میگم بنویس.

رفتم با آقازاده ها و دامادهاشون مشورت کردم] همه گفتن نه ننویس.حالا نظرها چیه اگه بنویسی و بیان و چیزی نبینن اونوخت دیگه... ولی آقا اسرار کردن که بنویسم.

آقای میرجهانی گفتند: نوشتم و فرستادم, با این امید که یا نامه بدستشون نرسه و یا این حضرات به شوخی بگیرن و اعتنایی به نامه نکنند. مدتی گذشت(یک ماه. دوماه..) توی صحن حضرت امیرالمومنین نماز به امامت آقا برگزار میشد.بین دو نماز مغرب و عشا یکنفر آمد و خبر داد که آقای بحرالعلوم با پسرش اومده تووی فلان مسافر خونه و میخوان بیان خدمت آقا. رفتم خدمت آقا عرض کردم , فرمودن مانعی نداره بهشون بگین باشن همونجا ما امشب میریم دیدنشون.

بعد از نماز عشا با دست و پای لرزون همراه آقا راهی شدیم سمت مسافر خونه , دیدن بحرالعلوم و پسرش.آقا اونشب خیلی باهاشون گرم گرفتن و آقای بحرالعلوم و پسرش رو برای فردا شب دعوت کردن که فردا شب تشریف بیارین منزل ما. 

فردا شب شد و تشریف آوردن و شام و پذیرایی انجام شد . من رو صدا کردن و گفتن بگو چراغ کش بیاد(اون زمان چراغ کش داشتن تووی مسیرها) چراغ کش امد و راهی شدیم.چندقدم سمت وادی السلام نرفته بودیم که گفتن همه برگردن, فقط بحرالعلوم و پسرش و چراغ کش , به من هم گفتن برگرد. فقط میدونیم اومدن سمت مقام امام زمان.

آقای میرجهانی میگن: نزدیکای سحر بود . دیدم پسر بحرالعلوم میزنه توو سرش گریه میکنه و بیتاب شده و میاد. رفتم سمتش و گرفتم و پرسیدم چیطور شده. گفت که چراغ کش رو هم رد کردن و ما رفتیم توو. از چاه آب کشیدن و .. به منهم گفتن که بیرون بایست. و با پدرم ایستادن به نماز.

ایستادم بیرون و یکدفعه دیدم صدای گریه بلند شد و صدای آسدابوالحسن رفت بالا که آقاجان...یابن الحسن.یابن الحسن بداد شیعه برسید... توی این حرفها یکدفعه دیدم , تمام وادی مثل روز روشن شد و خورشیدی از وسط این اتاق طلوع کرد و ...یکدفعه پدرم فریادی کشید و خاموش شد و آسید ابوالحسن اصفهانی منو صدا کردن , که فلانی بیا بابات رو بهوش بیار و ...

(نه اینکه ترسیده باشه. نه. تحمل این مقام رو نداشته.) کمی آب زدم به صورت پدرم و پدرم بهوش آمد و خودش رو رووی پاهای آقا انداخت و گفت میخوام دوباره شهادتین بگم و .. اشهدان علی ولی الله  گفتن و شیعه شدن و ما بیرون آمدیم.

آقای میرجهانی میگفتند: پدر و پسر شیعه شدن و برگشتند و جمعی بدست این پدروپسر شیعه شدن.

خوب جایی اومدین.گل تقدیم شما

http://hajj.ir/_Shared/_Sites/Site(14)/ehsan/Zendegi1/najaf1%20(21).jpg

.. بعد از مقام صاحب الزمان، یه سری زدیم به حاج آقا شرکت و بعد دیگه راهی هتل شدیم. توو مسیر از وادی السلام تا هتل تمام پر بود از دکُه هایی که صبحانه میدادن. شیر داغ، چایی، کله پاچه...

 

 این روزهای کربلا

برای صبحانه دیر رسیده بودیم، ولی خدا خیرشون بدد که صبحانه بهمون دادن... یه وقت استراحت داشتیم و ظاهرا برای بعدازظهر برنامه گذاشته بودن بریم مسجد سهله. خدا را شکر...


سر مزار آیة الله قاضی طباطبایی خیلی حسرت داشتم. می دونستم آدم بزرگیست که نمیشناسمش. می دونستم که خیلی ها اومدن ازش کمک خواستن و کمک گرفتن. وقت کم داشتم. میخواستم بشینم سرمزارش و باهاش خلوت کنم. از طرفی هم میترسیدم از صحبتهای روحانی کاروان غافل بشم و کلامش رو از دست بدم. چاره ای نبود، سعی میکردم هر دوتا رو داشته باشم.

رفتیم سر مزار عالم و دانشمند بزرگ سیدعلی قاضی طباطبایی.

http://hajj.ir/_Shared/_Sites/Site(14)/ehsan/vaadi/vadi%2092.07%20(22).jpg

آیةالله قاضی طباطبایی متولد تبریز هستن ولی از سن 26 سالگی مشرف شدن نجف. 27 سالگی به درجه اجتهاد رسیدن. و در سن 83 سالگی در نجف اشرف وفات کردن. و در قبرستان خانوادگیشون در وادی السلام به خاک سپرده شدن.

آیةالله قاضی طباطبایی سه نسل شاگرد پرورش دادن.

*. آقای بهجت 17 سالشون بوده که میان نجف محضر آیةالله قاضی و بعد به دلایلی برمیگردن پیش پدرشون.

**. علامه طباطبایی اول جوونیشون میان به مدرسه صدرِنجف , هنوز هم  آیةالله قاضی طباطبایی رو نمیشناختن. ایشون میفرمایند دیدم یک مرد بزرگ و نورانی اومدن از کنار من رد بشن زدن روی شونه ی من و اسمم رو پرسیدن و بعدفرمودن: (جوون دنیا میخوایی نماز شب-آخرت میخوایی نماز شب) و این اولین دستورالعمل آیةالله قاضی طباطبایی به مرحوم علامه طباطبایی.

حالا از آیةالله قاضی طباطبایی میخواییم که کمکمون کنند موفق باشیم در نماز شب. خیلی از زائرای  اهل معنا دودستی متوسل میشن به آقا...


نظر

صبحش بعد از نماز صبح ساعت شیش وعده کردن توو حرم و رفتیم سمت وادی السلام.  بنظرم میومد وادی السلام رو هم به سبک تخت پولاد اصفهان دارن خلوت می کنن. بعضی قسمتهاش رو صاف کرده بودن و تمیز، سنگها رو برداشته بودن...

اول رفتیم سر پیامبران بزرگواری که توو وادی السلام خاک بودن. حضرت هود و صالح.

http://hajj.ir/_Shared/_Sites/Site(14)/ehsan/vaadi/vadi%2092.07%20(18).jpg

حضرت هود(علیه السلام) که پیامبر قوم عاد بود.
و
حضرت صالح(علیه السلام) که پیامبر قوم ثمود بود.

بعد از زیارت هم کمی نشستیم تا روحانی کاروان ازقوم عاد و قوم ثمود برامون گفتن:

اینکه قوم عاد, مردمی ثروتمند و نیرومند بودند و عمرهای طولانی ,درآمدهای سرشار و سرزمینی آباد داشتند. حضرت هود(علیه السلام) زحمات بسیار کشید و همواره اونها رو به پرستش خدای یکتا دعوت میکرد.ولی اونها حضرت هود رو اذیت میکردند.
اونها کم کم غافل شدند و به سرکشی , طغیان و بت پرستی پرداختند... عاقبت قهر خدا نمایان شد , باران نبارید, قحطی آمد و خشکسالی همه جا را گرفت...

اینکه قوم عاد به سبب گناهان خودشون نابود شدن و خداوند سرزمین و املاکشون رو به قوم ثمود ارزانی داشت. قوم ثمود اون سرزمین رو بیش از پیش آباد کردن. اونها هم مثل قوم عاد در ناز و نعمت به سر میبردند. خداوند حضرت صالح(علیه السلام) را بر آنها مبعوث کرد. اما اونها ایشون رو به تمسخر گرفتند و سرزنش کردند. تنها عده ی کمی از مردم خردمند به او ایمان آوردند و توانگران خودسر از او معجزه میخواستن. بااینکه حضرت صالح از دل کوه شتری رو برانگیخت باز هم بهانه ها آوردند و ایمان نیاوردند. هم شتر رو کشتند و قصد حمله به حضرت صالح و یارانش رو داشتند که مورد قهر الهی قرار گرفتند. صاعقه ای آمد و همه در خانه های خودشون جان باختند.

بعد از اون راهی مزار علامه قاضی . با آقای قاضی خیلی کار داشتم، یه عالمه حرف، دورتادور قبر نشسته بودیم، روی سکوها، حاج آقا از آقای قاضی تعریف می کردن.

من هم هردو رو داشتم، یعنی هم حرفهام رو با آقای قاضی درمیون می گذاشتم ، هم لابلاش به صحبتهای حاج اقا گوش میدادم (چیکار کنم زمونه زمونه ی قحطی زمانس) . یه عهدی با آقای قاضی بستم و برای رسیدن به حاجتم قول دادم روزی یه سوره یس هدیه بهشون بخونم. حاجتم از اوناش نیست که یه روز بیام اینجا توو وبم براتون بگم که رسیدم-رسیدم به حاجتم رسیدم. نه ..... حاجتی ست که آروم آروم و قدم به قدم باید به دست بیاد. به امید خدا. شومام دعا کنید ظرفیت رسیدن به اون حاجت رو پیدا کنم و لیاقتش رو بهم بدهند. بگو الهی آمین.


 

امشب آخرین شب مراسمِ... مراسم عزاداری حضرت سیدالشهدا. امام حسین(ع). مراسمی که خانواده ی مهندس محمدرضا کمیلی به جای مراسم چهلمین روز درگذشت براش گرفتن. 

 

 

 

پدر و مادرِ بزرگوارِ مهندس همسفرمون بودن.

نظر

یکی-دو ساعتی از ظهر گذشته بود که به رستورانِ هتل رسیدیم...تبسم سر میز نهار، روبروم دوتا حاج خانوم جا افتاده و کامل نشسته بودن، از همون حاج خانومهایی که اگه حواست جمع نباشه و بگیرنت به حرف، فقط با همون چهار کلام اولی که از دهان مبارکت بیرون میاد میتونن هفت جد و آبادت رو هم شناسایی کنن و شماره شناسنامه هاشون رو بزارن کف دستت، از همون مدل اصیل اصفاهانی که توو تمام کوچه.پس کوچه ها فک و فامیل و آشنا دارن. مادربزرگ خدابیامرز خودم هم همین مدلی بودن(با همه ی این اصفهانیا یه رگه ی فامیلی داشتن). خلاصه من فقط سعی کردم زیادی پر حرفی نکنم تا بیسوادیم لو نره، از اونطرفم زیادی ساکت نشینم که شک نکنن که این خانم مشکل شنوایی و کلامی داره.

دوتا حاج خانم داشتن سبک اداره ی کاروان توسط روحانی کاروان رو نقد میکردن. آخ که چقدر دلم میخواست جیغ بزنم بگم آخه این چه روحانی کاروانیه که اصلا کاری به کار ملت نداره نه روضه ی درستی، نه ... فقط یه جمله شروع کردم که: پارسال چون کاروان جوون بودن حاج آقا همه ی تاریخ اسلام رو کامل میگفتن و روضه و سخنرانی هم ضمنش داشتن و ... جمله تمام نشده بود که حاج خانوم اومد وسط کلامم که بله درسته پارسال اگه اینطور میکردن همه جوان بودن و ناآشنا ولی امسال که نباید وقت خانمها و آقایون تلف بشه. دهنم باز مونده بود و خدا رو صدهزار بار شکر کردم که جمله ی من ناتمام مونده بود. این دوتا حاج خانم اعتراض داشتن که حاج آقا نباید وقت ما رو با سخنرانیهای تاریخ اسلام گفتن تلف کنن، ما همش رو کاملتر بلدیم. و من واروونه ی این کلام که چرا تاریخ اسلامهایی رو که بلد هستن رو نمیگن حاج آقا. خدارو شکر جمله ی من تمام نشده بود. دیدی گفتم اگه مراقب کلامت نباشی ضایع میشی جلوی این حاج خانومها.

خدا رو شکر.

اول سعی کردم دهان باز مونده ی خودم رو جمع کنم و قیافم رو شبیه آدمهای کاملا موافق کنم، بعدش برای اینکه بیشتر ضایع نشم به سه سوت بشقاب غذا رو قورتش دادم و بلند شدم. تشکر کردم از لطفشون و التماس دعا و جیم شدم. میگم این حج خانوما یوخده خطرناکن. داشتم میرفتم سمت اتاق و حساب کتاب میکردم. من هم تاریخ اسلام گفتن روحانی کاروان رو میخوام و هم میخوام به دعا و زیارت خوندنهای کاملی که توصیه شدم عمل کنم. برای همین وقت کم میارم. نمیدونم یک هفته بی خوابی رو دووم میارم یا نه.... 

آره . آره درسته باید همیشه اولین حاجتم روبروی آقا امیرالمومنین این باشه که ظرفیتم بیشتر بشه برای درک و استفاده  ی لحظات عمر . بخصوص لحظه لحظه ی این سفر، برای یکی مثل من معلوم نیست دیگه بازهم ببینم این چنین سفرهایی رو... اللهم الرزقنی...

بعد از کمی استراحت، بعدازظهر برای نماز مغرب و عشا حرم حضرت امیرالمومنین بودیم. نشسته بودم توو ایول طلای آقا. مناجات امیرالمومنین توو مسجد کوفه خیلی به دلم نشسته بود: با بند بندش حس و حال خوبی داشتم...

مولای یا مولای ، انت المولی و انا العبد و هل یرحم العبد الا المولی...

مولای یا مولای ، انت العزیز و انا الذلیل و هل یرحم الذلیل الا العزیز...

مولای یا مولای ، انت العظیم و انا الحقیر و هل یرحم الحقیر الا العظیم....

مولای یا مولای ، انت الجواد و انا البخیل و هل یرحم البخیل الا الجواد......

هنوز نشسته بودم توو صحن حرم امام علی(ع) . دلم نمیومدم بلندشم برم ، ولی بروبچها دم ورودی داشتن جمع میشدن تا برگردیم هتل. یاد کلام حضرت آیت الله بهجت افتادم...

در محضر آیت‌الله بهجت :
سالک‌ الی‌الله به تکاپو می‌افتد و خود را به زحمت می‌اندازد و پا روی نفس می‌گذارد و خواسته‌های خدا را بر خواسته‌های خود ترجیح می‌دهد.
ایستادم گوشه ی صحن و یه زیارت به نیابت بزرگواری خوندم که هنوز نیومده زیارت. بغض سنگینی گلوم رو به درد آورده بود، آخه دیدم بعضیا واقعا چطوری پا روو نفسشون میگذارن، خودشون رو از خیلی لذتها حتی معنوی محروم میکنن تا دیگرانی که محتاجتر هستن حاجت روا بشن، هرچی فکرش رو میکردم من که تصورشم نمیتونستم بکنم یه روزی مثل این آدم بزرگها بشم... طرف دم رفتنش به زیارت، سفرش کنسل شد، دلسوختگی رو توو عمق چشمهاش می دیدی، با دلی سوخته زیارت عاشورا می خوند... ولی خیلی راحت هزینه ی زیارت یه بنده ی خدا رو داد و راهیش کرد.... دعاش کنین. خدایی بیاین با هم دعا کنیم خدا سایه چنین بزرگانی رو همیشه برسرمون پایدار بدارد و حاجت رواشون کنه.

نظر

سعی کردیم توو بیشتر جایگاه هایی که به یاد اولیای الهی توو صحن مسجد کوفه مقام بنا کردن نماز نافله ای بخونیم.

 بعد از نماز جماعت ظهروعصر زدیم از مسجد کوفه بیرون. حال و هوای خوبی داشتم. اینکه توو مکان مقدسی حضور داشتم و نماز خوندم که بزرگترین پیامبران الهی و امامان معصوم، عابدین و صالحین خداوند با خدای خودشون راز و نیاز کردن... سعی میکردم با جاری کردن اذکار و خوندن دعاهایی که بهم توصیه شده بود اون حال و هوا رو توو دلم ساکن و پایدار کنم.

اتوبوس که به سمت هتل راه افتاد اولش خوب بود، یعنی همه آرووم بودن و هرکسی با بغل_دستی خودش مشغول حرف زدن. ولی ظاهراً مداح کاروان زیادی جو گیر شده بود. نمیدونم با مدیر کاروانمون چی تنظیم کرده بودن که بلندگو رو گرفت دستش و بسم الله....شروع کرد به یه سبک خاصی ...

 با خودم گفتم طوری نیست باید یه چنین صحنه هایی رو هم ببینی تا تفاوت کاروان تا کاروان برات جلوه کنه. قدر بشناسی. طوری نیست حالا امشب که رفتی حرم آقا امیرالمومنین ع از عمق جان برای موفقیت روز افزون همسفرای پارسالت دعا کن و توو دعا کردنت از آقا امیرالمومنین ع بخواه لیاقت زیارت هرساله ی چهارده معصوم رو با بهترین کاروان ممکن بهت بدهند تا بتونی هرسال بیشتر و بهتر و عمیقتر از سال قبل به درک زیارات برسی.

دلم می خواست لحظه هام رو تلف نکنم. حواسم باشه کجا اومدم. بیش از هرچیزی کیفیت بهره وری هام رو روزافزون کنم. روزهای اول سفر بودیم. ظاهرا زیاد هم نباید روو برنامه های نوحه و زیارت خوندن کاروان حساب باز کنم، جای شکرش باقیست توو گوشیم چندتا فایل صوتی داشتم ... 

اللهم الرزقنا توفیق طاعه... 


وسطای برنامه مسجد کوفه، لطف کردن آبمیوه(رنی) دادنمون. جاتون خالی از عسل قوتبخش تر بود. گرمای وحشتناکی بود..... مقام مسلم و مختار رو هم دیدیم. داشتن یه صحن بزرگ کنارش میساختن.

کوفه

  درب خروجی مسجد کوفه

نماز جماعت رو توو سجد کوفه داخل صف جماعت ؛ همون جلو نشسته بودیم. هسته زردآلو کنار جانمازمون پیدا کردیم. باهم فکرش رو میکردیم که چطور میشه این هسته اینقدر تازه بنظر میرسه (اواسط اردیبهشت ماه). اگه اون بنده خدا زردآلو خشکه هم خورده باشه که هسته ش اینقدر تازه بنظر نمی رسه...؟!!! هنوز میوه های فصلشون رو ندیده بودیم. میوه هایی که بخاطر گرمای هواشون چندماهی جلوتر از شهرهای ما رسیده بودن.

بعد از نماز ظهر و عصر دیگه زدیم بیرون. راستش دیگه خسته شده بودم. اما بازهم اگه بهم تعارف میکردن , میموندما. خداییش همچین جاهایی که دیگه معلوم نیست آدم بتونه برگرده یا نه , آدم تا جون داره سعی میکنه بهره رو ببره.... ولی به جان خودم دیگه خسته بودم. خلاصه زدیم بیرون آ همونطرفا یه جایی ایستادیم تا حاج آقا کمی از تاریخ اسلام برامون بگن: اینکه بعضی از این ساختمانهایی که سیستم عمرانی اینجا تند تند این چندساله بعنوانهای مختلفه برپا کرده سندیت چندان روشنی هم نداره توو تاریخی اسلام. خانه امیرالمومنین. مقام فلان و فلام بهمان و مقام ...  کم کم راه افتادیم سمت مرقد میثم تمّار. اونهم پیاده.

میثم فرزند یحیی و از سرزمین نهروان(بین ایران و عراق). چون در کوفه خرما فروش بود به تمّار مشهور شد. میثم تمّار , غلامی از بنی اسد بود که امیرالمومنین او را خرید و آزاد کرد. میثم از خواص اصحاب و یاران سّر علی (ع) به شمار می آمد و به مقدار قابلیت و ظرفیت خویش از محضر امام علی (ع) علم آموخت و آن حضرت او را در برخی اخبار غیبی و اسرار نهان آگاه ساخت تا جایی که ابن عباس از محضر میثم استفاده میکرد.
« شیخ مفید می نویسد: میثم در زندان به مختار گفت: تو به خون خواهی حسین(ع) قیام خواهی کرد و این کسی را که الآن میخواهد تو را بکشد, خواهی کشت. وقتی عبیدالله میخواست مختار را بکشد نامه ای از یزید رسید و مختار آزاد شد. »

نوشته اند که امیرالمونان(ع) چگونگی کشته شدن میثم را خبر داد و به وی فرمود:
تو را بعد از من دستگیر میکنند و به دار خواهند زد. در روز سوم از بینی و دهان تو خون روان خواهد شد و محاسنت را رنگین خواهد ساخت. تو جزء آن ده نفری خواهی بود که بر در خانه عمروبن حریث به دار آویخته میشوند. چوبه دار تو از همه کوتاه تر است. سپس حضرت آن نخل را به وی نشن داد و فرمود: تو را بر آن به دار خواهند آویخت.

وارد قبه ای که براشون ساخته بودن شدیم و زیارتی به جا آوردیم...

بعداز یه روضه و نوحه کوتاه آروم آروم راه افتادیم سمت پارکینگ. داشتم حساب ساعتهای باقی مونده از سفر رو میکردم.


صبح بعداز صبحانه اتوبوسها پایین، دم درب هتل آماده ی حرکت بودن. راهی مسجد کوفه شدیم.

توو مسجد کوفه دردناکترین نقطه ای که چشمت رو خیس میکنه ، میشوره و دلت رو میشکنه.... سمت محراب و مکان ضربت خوردن مولاست. اونجا انگار در و دیوار باهات حرف می زنن و برات نوحه می خونن: نشستم توو مسجد روبروی جایگاه ضربت خوردن مولا، به گوش دل میشنیدم:

کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند

دست های پینه دارش استراحت می کنند

نخل ها از غربت و بغض گلو راحت شدند

مردم از دستِ عدالت های او راحت شدند

ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ست

شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست

درد را با گریه های بی صدا آزار داد

با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد

مهربانی نگاهش حیف مشگل ساز بود!

روی مسکین ها درِ دارالخلافه باز بود

...دشمنانش درلباسِ دوست بسیارند و او

...بندگان کیسه های سرخ دینارند و او

ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود

مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود

نیمه شب ها کوچه ها را عطرآگین می کند

درعوض، درحقِ او هر خانه نفرین می کند

حرص اهل مکر، از بنده نوازیِ علی ست

داستان بچه هاشان بی نمازی علی ست

گام در راهِ فلانی و فلان برداشتند

از اذان ها نام او را مغرضان برداشتند

جرم سنگینی ست، بر لب خنده را برجسته کرد

چاه ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد

جُرم سنگینی ست، تیغ ذوالفقاری داشتن

زخم ها از بدر و خیبر یادگاری داشتن

جُرم سنگینی ست،از غم کوله باری داشتن

مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن

جُرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن

با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن

جُرم سنگینی ست، جای زر، مقدر خواستن

در دو دنیا خیرخواهیِ برادر خواستن

جُرم سنگینی ست، در دل عشق زهرا داشتن

سال ها در سینه داغ کهنه ای را داشتن

هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود

تیغ تیز ابن ملجم قاتل جانش نبود

پشت در، آیینه اش را سنگ غافلگیر کرد

زخم بازویی، امیرالمومنین را پیرکرد

مرگ سی سال است بر او، خنجر از رو می کشد

هر چه مولا می کشد، از درد پهلو می کشد 

 .                                                                وحید قاسمی

مسجد کوفه روزگاری مرکز دادرسی و داوری مولای متقیان، امیرالمومنان، علی ع بود و در زمان ظهور حضرت قائم عج نیز مرکز داوری و دادرسی فرزند برومندشان حضرت بقیه الله عج خواهد بود.

امام رضا ع فرمودند: مسجد کوفه خانه ی نوح ع  است،  پس اگر کسی صدبار وارد این مسجد شود، خداوند نیز صد مغفرت برای او می نویسد، چرا که دعای حضرت نوح شاملش میشود. که عرضه داشت: پروردگارا، مرا و والدینم را و هرآنکس را که به خانه ام وارد میشود، بیامرز.

روبروی مقام حضرت آدم که برای نماز می ایستی ناخودآگاه روبسمت حضرت رسول زمزمه میکنی:
    عشق تو برای خضر بوَد آب حیات         مهر تو برای نوح کشتی نجات
   آدم که فریب مکر شیطان را خورد         بخشیده نشد مگر به ذکر صلوات.        


مسجد کوفه جا برای انجام فریضه زیاد هست:

مقام ابراهیم          مقام خضر            مقام حضرت آدم        

 مقام جبرائیل  مقام حضرت نوح    سفینه ی نوح
محراب شهادت امام علی (ع)    مقام امام زین العابدین    مقام و محراب امام صادق
مرقد مسلم بن عقیل     مرقد مختار ثقفی  

مرقد هانی بن عروه. (بهم گفته بودن حاجات دنیوی خودتون رو از ایشون بخوایین) و ...


نظر

نادعلی رو خوندیم. صحبتهای روحانی کاروان تمام شد، همه دست به دعا بودیم که یه خانم محجبه ای اومد جلو و به حاج آقا که مشغول دعا بودن بلند گفت: حاج آقا برای شیعیان سرزمین یمن هم دعا کنید.  همه دست به دعا برداشتن و از عمق جان برای پیروزی مسلمانان جهان به خصوص مسلمانان یمن ، سوریه و فلسطین دعا کردن.

از آقا و مولا ، امام زمان عج طلب یاری کردیم.

در هیاهوی ملک صحن تو دیدن دارد

شربتی آب در این کعبه چشیدن دارد

با اذان حرمت اشک چکیدن دارد

هم علی هم ولی الله اش شنیدن دارد

ای خدا حب علی اهل تمنا را بس

از دو دنیای تو ایوان نجف ما را بس

. رفتیم سمت هتل. کمی عجیب غریبی بود. ظاهراً فاصله ی کمی با وادی السلام داشتیم. رسیده و نرسیده رفتیم سر سفره ی شام... بفرمایید سر سفره ی آقا امیرالمومنین. حضرت علی (ع)...